دانلود رمان مرز عاشقی از ناشناس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کارِن، پسری بیپروا و هوسباز، زندگی را صحنهای برای هیجانهای زودگذر میدید. دلش نه در بند عشق بود، نه از درد کسی میلرزید؛ اگر شبی پر از لذت میخواست، بهایش را هرچه بود میپرداخت… حتی اگر بهایش جان خودش باشد. در سوی دیگر، دایانا ایستاده بود؛ دختری مغرور، سرسخت و خودمحور، که دلبستگیاش به خانواده و عطش موفقیت مالی، او را از دیگران جدا میکرد. و سرنوشت، این دو قطب متضاد را سر راه هم قرار داد… بیآنکه بدانند تقابلشان آغازیست برای فاجعهای که نه عشق، نه قدرت، و نه حتی مرگ، توان مهارش را ندارند…
باحرص ازش گرفتم که زیرلب گفت: وحشی! _همینه که هست! کارن_مشکلی نیست من وحشی دوست دارم! باچشم های گردشده گفتم: کارررن! کارن_ زودباش دیگه! باغرغرشماره هانیه روگرفتم! _الو هانیه! هانیه_جونم دایانا تویی؟ _آره ماشینمو میاری بیای خونه ما؟ بعدا واست تعریف میکنم! کارن_باشه داشتم همین کارو میکردم! _مرسی! خداحافظ کارن_ ازاین بعد خواستی همچین جایی بری فقط بامن!! _کارن اون شرط دیگه مدتش تموم شده! کارن_شرط نیست اجباره! خوشم نمیاد بادختربری اینجورجاها! بعدشم توقلیونم میکشیدی ومن نمیدونستم! _من خیلی کارا میکنم! کارن_آفرین دستت بابات درنکنه! _کارن میشه پای بابامو وسط نکشی؟ بازم سکوت جوابم شد! کنارخونه نگهداشت که پیاده شم اما من پیاده نشدم وگفتم: انتظار نداری که پیاده شم؟ کارن_همین انتظارو دارم! _متاسفم!
اما من منتظرمیمونم دوستام بیان بدون اونا نمیتونم برم خونه! کارن ماشینو خاموش کردوگفت: اوکی من مشکلی ندارم! بعد ازاتمام حرفش گوشیش زنگ خورد! جواب داد: الو سلام! _معذرت میخوام کارواسم پیش اومد! بروخونه منتظرم بمون! کارن_ اهان! اوکی بسلامت وبعدشم قطع کرد! _زنه بود؟ کارن_اسمش پانیذه! _هرچی که هست ازش خوشم نمیاد! کارن باشیطنت گفت: چرا اونوقت؟ _دلیلی ندارم همینجوری! خلاصه اینقدر باهام کلکل کرد که بازم اسم یاشارو وسط کشیدم ونمیدونم چرا بازم عصبی شد.. بچه ها رسیدن و پیاده شدم! کارن بدون خداحافظی گازشو گرفت ورفت! نازی_دایانا توباکارن دوستی؟ بفرما همینو کم داشتم! منتظربودم این حرفو بزنن! _وا؟ معلومه که نه ! هانیه_چیکارت داشت؟ _بچه ها میشه بعدا حرف بزنیم؟ الان حوصله ندارم وعصبیم! برین خونه هاتون من حالم خوبه!
انگاری ازحرفم ناراحت شدن چون بااخم های توهم ازم خداحافظی کردن ورفتن!! شونه ای بالا انداختم ورفتنم داخل امروز یک هفته اس ازاون شب میگذره وانگاری همه چی بهم ریخته! بابا شب هام دیگه خونه نمیاد! مامان همش باتلفن حرف میزنه و وقتی هم که من میرسم بدون خداحافظی قطع میکنه! انگار اتفاقی افتاده وازمن پنهون میکنن! پریشب صدای گریه ازاتاق مامان میومد! بی هوا دروبازکردم ومتوجه شدم داره روی عکس داییم گریه میکنه! ترسیدم نکنه اتفاقی واسش اتفاده باشه اما مامان بااطمینان گفت که حالش خوبه وفقط دلش واسش تنگ شده! اخه داییم ۴ساله رفته سوئد واونجا مشغول به تجارت شده! از۴سال پیشی که رفته حتی یک روزم نیومده ایران.. مامانم جونش به جون داییم بنده خواهربزرگشه واسه داداشش جون میده خب حق داره دلتنگش بشه .. بی معرفت خودشو غرق غربت کرده ویه سربه مادرمم نزده!!!
بگذریم سیستم خانواده مادریم پیچیده اس!! هنوزم که هنوزه نتونستم بشناسمشون!!!! باباهم که به قول مامان رفته بود سفرکاری!! من بچه نیستم! میدونم یه چیزی این وسط کمه! توی این مدت کارن ازطریق تلفن باهم درتماسه وشبا تانصف شب هم پیام میدیم!! ازحرفاش یه چیزایی فهمیدم! اونم اینه که کارن به شدت به یاشار خیالی من حسودی میکنه!!! میدونم حرفم مسخره اس و دل دیوونه ام همه چیرو واسه خودش الکی تعبیر میکنه.. اما حس میکنم کارنم دوستم داره! اما اگه داشت حتما میگفت! کارن رک ترازاین حرفاس! هانیه ونازنین ازاون شب به بعد باهم قهرکردن اما من دلم نمیخواد چیزی از رابطه ام باکارن بهشون بگم! اخه چی بگم وقتی خودمم نمیدونم نسبتم باهاش چیه!! این روزا اینقدر حسادت میکنم که فکرکنم ۴کیلو کم کردم ! هردفعه که کارن بهم زنگ میزنه یابهش زنگ میزنم نفرباهاشه!