دانلود رمان دزدی از جنس فرشته از آلا علی پور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان، روایت دختریست به نام پردیس؛ دختری از تبار عشق، ساختهشده از تار و پود احساس. او خود را شکستهدل و باخته میبیند، گویی پایان خط رسیده است. اما قصهی زندگی همیشه در یک خط نمیماند… با آمدن امیرعباس، تقدیر پردیس رنگ دیگری میگیرد؛ انگار زندگی تصمیم گرفته دوباره برایش آغاز شود، از همان جایی که فکر میکرد آخر راه است.
حالا ما سه نفر پشت به دایی نوید و نوشین ایستاده بودیم و منتظر پرتاب توپ از سمت علی و آیلار بودیم آیلار به سمت علی گفت : این سری نوبت منه على توپو بده من خرابش میکنی آیلار بزار اینبارم خودم بندازم نه سوسه نیا رد کن بیاد دستش را پیش برد و گفت زود علی با قیافه ای که نارضایتی ازش مشهود بود توپ را به دست آیلار داد امیو عباس با لبخند کجی روی آیلار چشم دوخت توپ از سمت آیلار پرتاب شد و در کسری از ثانیه امیر پرید جلو با دستی – بود یک دستی توپ را بغل کرد چشمکی پیروزمندانه ایی به علی زد و گفت: یه امتیاز به نفع ما نوشین خانوم بیاین بازی نوشین با چهره ایی خوشحال تشکری از امیر عباس کرد و کنار ما ارتین هم با دست هایش دور گردن امیر عباس را سفت چسبیده بود علی نگاه سرزنش گرانه ایی به آیلار انداخت نگفتم خرابش میکنی؟ خب از قصد که اونجوری ننداختم.
رو کرد سمت نوید دایی میشه این بارم ما توپ و بندازیم! خواهشا البته باشه و توپ را با پا به سمت علی پاس داد برهای سیاهی که کم کم به یکدیگر نزدیک میشدند نگاه همه را به آسمان دوخت ساحل با دو دستش بازوهایش را در بر گرفت و گفت مثه اینکه میخواد بارون بیاد. هوا هم داره خنک تره میشه نوید در جوابش سر تکان داد و کف دستش را به سمت بالا گرفت داره نم نم میباره بچه ها بازی میکنین؟؟!! علی رو کرد به جمع و دایی نوید را مخاطب قرار داد دایی یه توپ من بزنم بعد بریم باشه ولی زود باش علی توپ را در دستش گرفت و هایش را ریز کرد و توپ را با تمام قدرت محکم پرتاب کرد تا بیام و از کنار توپ رد بشم به خاطر : آگاه بسته شد و تا بخوام دستهام و صورتم بگیره سوزش شدیدی روی صورتم حس کردم و همزمان با آن باران شدت گرفت به سمت صورتم میامد چشم هام ناخود شربه به حدی بود که از چشم دستم را روی صورتم گذاشتم.
وروی دو زانو نشستم شدت هام اشک می آمد سرم را که بالا گرفتم امیر عباس را دیدم که با قدم های بلند خودش را به علی رساند و با ابروهای گره خورده و صورتی بر افروخته به علی نگاه میکرد مگه نمیدونی تو بازی به سر و صورت توپ نمیزنن!!؟؟! وقتی سکوت علی را دید با صدای بلند گفت با تو ام جواب م و بده!! قفسه سینه اش از شدت عصبانیت بالا پایین میرفت علی سرش را با شرمندگی پایین گرفت -پسر عمه باور کن نفهمیدم چطوری از دستم در رفت دایی نوید به علی توپید و گفت _علی حواست کجا بود تو اخه؟؟؟ اگه چیزیش میشد چه کار میکردی نوشین و دایی کنارم زانو زدند و صورتم را نگاه کردند نوشین با انگشتانش به نرمی محلی که میسوخت را نوازش کرد -پردیس جان فقط یکم جاش قرمز شده نترس عزیزم چیزی نیست اره خوبه به بینی ت نخورده دایی لبخندی زدم و رو به بقیه گفتم من خوبم فقط اولش یکم درد کرد.
دایی مجتبی هم حرفش را تایید کرد بهتره بریم داخل و به لباسهای خیسمان کا اشاره کردم به تنمان چسبیده بود امیرعباس که اثر خشم از صورتش نرفته بود نگاه گذرایی در حد چند ثانیـه بـه صـورت م انداخت و دوباره سرش را به پایین گرفت به محض ورود مامان سوسن با نگاه نگرانش به سمتم آمد -پردیس؟! مامان!! صورتت چرا قرمز شده؟ علی زود تر از من به حرف آمد خاله ببخشید همش تقصیر من شد روکرد به سمت من و با لحن شرمنده ایی گفت: _دختر خاله معذرت میخوام اصلا نفهمیدم چطوری شد اومد خورد به صورتت امیر عباس مستقیم به چشم های علی زل زد دیگه اشتباه نکنی چشم عمه! پسر مامان گفت اشکال نداره علی جان اتفاق بوده دیگه به علی لبخند زدم تقصیر خودم شد که حواسم پرت شد مامان دستی به پوست ملتهب م کشید -پردیس!تبم کردی حتما زیر بارون که بازی میکردی سرما خوردی اره گلومم یه ذره میسوزه.