دانلود رمان نذار دنیارو دیوونه کنم از رویا رستمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
او دخترِ خاموش قصهایست که صدایش را زیر شلاق نفرت گم کرد. نفرت مردی که گذشتهاش را در چشمهای بیگناه او دفن شده میبیند… مردی که زمانی حتی جرئت نداشت صدایش را بلند کند، حالا صاحبخانهایست که او را نه به چشم انسان، که به چشم برده نگاه میکند. و روزگار، تلخ میچرخد… طوری که همان دختر، حالا کلفت خانهایست که روزی آرزوی عبور از آستانهاش را نداشت. هر روز در این خانه، بوی تحقیر و سکوت میپیچد… و هر شب، دختری که دیگر حتی برای فریاد زدن نفس ندارد، با قلبی لرزان و تن کبود، چشمانتظار حادثهایست که سرنوشت را برای همیشه عوض خواهد کرد. چیزی در راه است… نه عشق، نه انتقام… فقط حقیقت. و حقیقت، همیشه گرانتر از هر درد و کتکیست که به جان یک دختر بیپناه افتاده.
می فهمی که در مورد چی حرف می زنم؟ رامبد نیش خندی زد و گفت : ازم تعریف کردی؟ محمد ابرویی بالا انداخت و گفت : اینقد رو داری که دلم می خواد فکتو بیارم پایین ! رامبد خندید و گفت : شما کارتو انجام بده ما جبران می کنیم . کاش دل داشت از جبرانی بگوید که گنجایش زیبا بود . دختری که با اشتباهی سیاه تر از خاکستری هوایی رفتنش کرد و تکرار آمدنش مرده بود ! محمد موزی از جامیوه ایی جلویش برداشت و گفت : خواهیم دید فعلا که خیری از تو نرسیده . رامبد لب تاپ جلویش را بست و گفت: شما اول کارتو بكن بعد منتشو بزار . محمد شکلکی برایش درآورد و گفت: حناق بگیری پسر لیاقت نداری بهت لطف بشه رامبد خندید و گفت: بخور تا خودت حناق نگرفتی . حسرت مانده بود به دلش و نتوانسته انگشت بکشد روی سیمهایی که روزی به عشق از رضای دوست داشتنی خواسته بود تا برایش بخرد.
و این عمو چقدر مهربان بود که سفارش دست ساخت بودویلون خواستنی دخترکش را داده بود . ویلون را جلویش گذاشت که تنها پر زد و روی آن نشست . پانیذ لبخند زد و گفت : قشنگه؟ یادگار عموئه ، همون که ندیش و اما مهربونیاش تو نگام هست . کلاغک نگاهی به ویلون انداخت و نگاهی به غریبی چشمان بی کسی پانیذ انداخت و پرواز کرد و روی میله ی مخصوصش نشست. پانیذ با حسرت دستی به ویلون کشید و بغض کرد و زمزمه کرد : عمو کجایی؟ دلم برات تنگ شده. . دلم تنگه غرغراته که بگی حتما باید بیست بشی تا ویلون بخرم برات . . دلم تنگه نوازشاته . .. عمو من امسال مدرسه نمیرم اصلا شاید هیچ وقت نرم . چیکار کنم عمو؟ دارم دیوونه میشم عمو . . .درد می کند ، درد . . تمام روزمرگی هایم، تک تک ثانیه هایش، به گمانم یخ زده که اینگونه از درون از لرزش می سوزم .
صدای تقه ی در توجه اش را جلب کرد. نگاهی به ساعت انداخت. ساعت ۵ بعد از ظهر بود و رامبد خانه بود اگر ویلون را میدید؟ با عجله ویلون را در کاورش گذاشت و زیر تختش مخفی کرد موموهای بلندش را زیر روسری نقش دار بنفشش مخفی کرد و بلند شد و جلوی در رفت . در را که باز کرد از دیدن چهره ی درهم و همیشه ی جدی نازنین هینی کشید و مودبانه از جلوی در کنار رفت. نازنین با قدم های شمرده و بلند داخل اتاق شد . نگاهی سرسری به اتاق که با سیلقه . چیده شده بود انداخت گفت: بیا باهات حرف دارم . ضربان گرفته بود قلبش و می دانست باز حادثه ها دسیسه چین شدهاند و باز بدبختی آواز خوان شده بود . بیچاره پانیذک ! و پانیذ نگاه بی قرارش را از این مادرجدی و به دیوار تکیه داد و نازنین روی صندلی نشست و پایش را روی پایش انداخت و گفت: فرداشب یه مهمویه . . . نگاهش تیز در رفتار پانیذ بود و میدانست این دختر بی قرار دردی دارد .
ادامه داد: همه ی همکارا و دوستای رامبد دعوت هستن . . . . قراره دوس دخترشو معرفی کنه . . . قلبش تیر کشید و ندانست چرا بغض کرد و دلش گرفت از نام دختری که به عنوان دوست در کنار رامبد نجوا شده بود . . . نازنین با اخم و بی رحمی گفت : تو جز اونایی که تو مهمونی هستن نیستی . . برا فرداشب میری ” سپیده . . . بیشترم تو سالن باش و از مهمونا پذیرایی کن . کمک نادیا و با نگاه غبار گرفته اش نگاه دوخت به بی رحمی جولان داده شده در ا که مادرانه هایش خلاصه بود برای دردانه اش ! با بغض سنگینی صامت تر از همیشه فقط گوش شد. نازنین بلند شد با دو نمی خوام هیچ اشتباهی بشه . . می فهمی که چی میگم؟ می دانست بد شده ، روبرویش ایستاد و گفت : می دانست برای این دختر خنجر است . . اما نمی توانست . . ممکن نبود . . دل نداشت برای این دختری که عجیب سیب مادر بود.