دانلود رمان دریا از ماندانا معینی و مرتضی مودب پور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دریا، دختری زیبا و باهوش، در دانشگاه با پسری خوش قیافه به نام فریبرز آشنا میشود. فریبرز خود را عضوی از خانوادهای ثروتمند معرفی میکند و دریا نیز، سادهدل و دلباخته، حرفهای او را باور میکند. اما حقیقت چندان دور نمیماند. دریا خیلی زود درمییابد که فریبرز درباره گذشته و خانوادهاش دروغ گفته است. با این حال، عشقش به او چنان ریشه دوانده که دلش توان بریدن ندارد. او فریبرز را میبخشد، بیهیچ چشمداشتی در کنارش میماند و حتی برای کمک به او، خود دستبهکار میشود: به او درس میدهد، کلاسهای تقویتی برای بچههای دیگر برگزار میکند و با درآمد آن، هزینههای فریبرز را تأمین میکند. با وجود مخالفت شدید خانوادهاش، پا پس نمیکشد و سرانجام با فریبرز ازدواج میکند. اما بعد از ازدواج…
بدون اون دریاس! ” پنج تومنی تو دستم خشک شد !” – چشمم کف پات ! برم خونه برات اسفند دود می کنم ! هزار الله اکبر ! چه موهای خوشرنگی داری ننه ! خدا داده اس یا رنگشون کردی؟ ! بیا یه ماچ بده عروس گلم ! ” بی اختیار صورتم رو بردم جلو که شروع کرد از لب منو ماچ کردن! چندشم شد ! موهای پشت لبش که به لبم خورد یه حال بدی پیدا کردم ! عین سبیل های بابام بود!” – به به ! دهنت بوی گل محمدی می ده ! حق داره این پسره از دست تو خواب و خوراك نداشته باشه ! ایشااله خودم دست به دست تون می دم! ” فقط نگاهش می کردم ! به فریبرز گفته بودم که پدرش رو بفرسته که با پدرم صحبت کنه ! مادرشو چرا فرستاده بود !؟ اونم با این سر و وضع !” – ننه ، مادرت کجا تشریف دارن ؟ زیر چادرش یه بلوز منجق دوزی شده پوشیده بود که بوی نفتالین می داد و معلوم بود از توی صندوق لباسا درش آورده و پوشیده !
یه چیزی شبیه زیر شلواریه مردونه پاش بود که پاچه هاشو کرده بود تو یه جوراب زنونه ی مشکی کلفت ! چشمم که به کفشاش افتاد انگار برق وصل کردن به تنم ! یه گالش پاش بود ! از اون گالش ها که همیشه کبری خانم ، کارگرمون که هفته ای یه بار برای نظافت می اومد خونمون پاش می کرد ! واقعا نمی دونستم الان باید چه عکس العملی از خودم نشون بدم ! اگه مامانم اینو می دید چی به من می گفت ؟! – ننه به مادرت بگو ” بی زحمت ” یه ” دقه” بیاد دم در، امر خیره! ” نمی دونستم چیکار باید بکنم ! تعارفش کنم بیا تو و با خودم ببرمش تو خونه یا همونجا بگم واسته تا مامانم رو صدا کنم ؟! برگشتم طرف حیات که دیدم مامانم چند قدم عقب تر واستاده وداره به مادر فریبرز نگاه می کنه ! آروم از جلو در رفتم کنار و صحنه رو برای مادرم خالی کردم. یه لحظه تو ذهنم اومد.
که خدا کنه مامانم یه جوری از همین جا آب پاکی رو بریزه رو دستش و برش گردونه ! اما یه لحظه بعد با خودم گفتم که این چیزا که دلیل بر چیزی نمی شه ! خب باید انتظار داشتم که مادرش یه همچین چیزی باشه ! اگه اونم وضع شوهرش از نظر مالی خوب بود حتما سر و وضع بهتری داشت ! نباید مردم رو با ظاهرشون قضاوت کرد و … داشتم این طوری خودمو قانع می کردم که مامانم رسید ” یه نگاهی تو چشمام کرد که از صد تا تنبیه برام بدتر بود !” – بفرمایین ! – به به ! از این مادر یه همچین دختری باید زاییده بشه ! باد آمد و بوی عنبر آورد! – خیلی ممنون ! بفرمایین خواهش می کنم ! – نون و پنیر آوردیم ، دخترتونو بردیم ! ” مادرم یه نگاه به سر و وضع مادر فریبرز کرد و بعد آروم گفت ” – شما مادر همکلاسی دریا هستین ؟ – غلام شماس پسرم! – بفرمایین تو . دم در خوب نیس بفرمایین .
” از جلو در رفت کنار و مادر فریبرز اومد تو و مادرم بهش تعارف کرد و سه تایی رفتیم تو خونه . وقتی وارد اتاق پذیرایی شدیم ، هر کاری مامانم کرد که رو مبل بشینه ، قبل نکرد و نشست رو زمین و گفت ” – ما بی تکلفیم ! مبل چیه آدم همش روش معذبه ” نشست و از زیر چادرش یه بقچه درآورد و گذاشت جلوش ! این دیگه واقعا تراژدی بود ! من و مامانم یه نگاهی به همدیگه کردیم که گره ی بقچه رو وا کرد و از توش یه کله قند در آورد و گذاشت جلو مامانم و گفت ” – شیرین برو شیرین بیا ! اینم واسه یمن کار! ” مامانم یه نگاهی به کله قند کرد و گفت ” – ببخشین این چیه؟! – کله قند دیگه! می خوام اول دشتی ، زندگی شون شیرین بشه! – بعله ،بعله . – خواهر ما بی شیله پیله ایم . فقیر هستیم اما با آبروایم . درسته که یه خرده دستمون خالی یه اما تا دلتون بخواد تو دلمون محبته .