دانلود رمان دختر طلاق از فاطمه رنجبر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قصه از جایی آغاز میشود که ونوسخانم، مادرِ امید، در جستوجوی دختری “پاک و بیحاشیه”، راهی روستا میشود.
با نگاهی سنتی اما در دل خانوادهای با ذهنیتی مدرن، انتخابش آهوی خجالتی و کمحرف است؛ دختری آرام، شاید بیش از اندازه. ازدواجی تحمیلی میان آهو و امید شکل میگیرد، اما پس از آن، فروپاشی خانوادهی آهو با طلاق پدر و مادرش رقم میخورد. ونوسخانم، که آهو را مایهی ننگ میداند، بیدرنگ پسرش را به جدایی وامیدارد. آهو، در آستانهی فروپاشی، تصمیم به خودکشی میگیرد… اما تارا از راه میرسد؛ دختری مرموز که او را از مرگ نجات میدهد و آهوی سادهدل را بدل به زنی باوقار، جذاب، و جسور میکند؛ زنی که حالا در دلش شعلههای انتقام و احساسات پیچیدهای زبانه میکشد. او قرار است مهرهی بازی تارا برای انتقام باشد… اما در دل این بازی، عشق و کینه درهم میآمیزند. و این پرسش باقی میماند: کدامیک پیروز خواهد شد؟ و چه رازی در رابطهی آهو و امید نهفته است که زخم تارا را دوباره تازه میکند؟
خجالت بکش هیجده سالته دختر به این بزرگی کارت رو میدی دست من ؟ _ تو پیش زمینه داشتی بلد بودی ، من چی ؟ بچگی کلاس نرفتم که انقدر برام راحت باشه سال اول و دوم آسون بود بعد اون شد برام زهره مار ! _ حالا خوبه رشتمون تجربی و ریاضی نیست ، اومدیم خیاط مملکت شدیم ! _ نگو آهو همه رشته ها به درد بخوره اگه قرار باشه همه دکتر و مهندس بشن اگه روزی سفارش لباس کار داشتن کیا می دوزن ؟ خوب ما خیاطا ! _مقبوله . اواسط راه بودیم که مسعود و سیامک دیدیم هرموقع از مدرسه برمیگشتیم بودن متلک انداختن که من و میشا اخم و نگاه چپ چپی نثارشون کردیم۰ _ راستی شنیدی ؟ _چی ؟ _یه پسر تهرانی اومده اینجا … _شنیدنش و شنیدم اما قسمت نشده زیارت کنیم _خیلی خوشکله من دیدم ! _آخه اونه تهرانی و چه به مای روستایی !
یه درصد فکر کن اصلا نگاهمون که _ حالا به گیرم که نگاهم کنه خوششم بیاد ، اصلا همه چی تکمیل باشه . سری تکون دادم _ کی بدش میاد ؟ _ یعنی تو دوست داری ؟ _ خوشکل که هست ، پولدار که هست ، اخلاقم اگه بد باشه ماله جذبشه ! چرا آدم باید از دست بده _ خجالتی بودیا . خندیدم _ با تو راحتم خوب _ آهو ولی هرجوره فکر کنیم خیلی خوبه آدم همچین شوهری گیرش بیاد . _ ما باید تو خواب دنبالش باشیم ، خوب کاری نداری ؟ _ نه . _ به ننه کلسوم سلام برسوم میشا پدر و مادر نداشت ، خودش با مادر بزرگش زندگی میکرد ؛ رفتم داخل خونه که صدای داد بابا اومد اه لابد بازم دعوا ! خسته شدم . کتونی هایی که مال دوسال پیش بودن رو از پام در آوردم رفتم داخل . _ چه خبره باز؟ قیافه بابا که از عصبانیت قرمز شده بود نشون می داد که بحث مفصلی داشتن با حالت زاری رو به من گفت _ آخه این مادرت چرا انقدر بی عقله ؟
مامان رو دیدم که با دو از اتاق اومد بیرون _ بی عقل ؟ بی عقل منم یا تو که کار به اون خوبی رو از دست دادی ؟ با عصبانیت چشم غره ای برای هردوشون رفتم ، نگاهشون رو من بود که شروع کردم به حرف زدن _ توروخدا بس کنید یعنی چی آخه ….. بابا اخمی کرد _ باز بی ادب شدی تو؟ گمشو اتاقت . نفسم و فوت کردم بیرون و رفتم تو اتاق اخه اینم شد زندگی ؟ ، برعکس خیلی ها که آرزوشون رفتن به خونه هست این که زود تابستون بشه آرزوی من اینه که هروز مدرسه باشه و شبانه روزی اونقدر که تو این خونه بی آرامشم ! لباس فرم مدرسه رو با لباسای خونگیم عوض کردم نشستم گوشه اتاق ، از تو کمد پارچه های مختلف که با عیدی هام خریده بودم آوردم بیرون مشغول برش شدم که در اتاق زده شد . مامان با سینی غذا اومد نزدیکم _ بشین اول غذا بخور بعد سرحال به کارت ادامه بده .
با اخم گفتم _ مامان واقعا تا کی میخواید به این بحث و جدل ادامه بدین ؟ _ فضولایاش به تو نیومده بشین غذات رو بخور . رفت بیرون ، همیشه همین بود واقعیت رو میگفتی از زیرش جواب دادنش در میرفتن نه تنها من بلکه همسایه ها ، اون بدبختا هم شاکین از دست داد و قال اینا . با دقت پارچه قرمز و برش زدم باید یه لباس مجلسی تحویل میدادیم ، از قبل اندازه گیری ها و کارای مهم رو انجام داده بودم نه مثل میشا . با به یاد آوردن میشا لبخندی رو لبم شکل گرفت دختر خیلی خوبی بود اما تنبل در چه حد گوشیم زنگ خورد نگاه کردم ، میشا بود دکمه سبز موبایلم رو فشار دادم . _ بله ؟ _ سلام چه خبر ؟ _ همین الان پیش هم بودیم که ! _ میدونم کارم گیره . _ باز چی شده ؟ _ دانتل کار شده میخوام . _ مگه تو دوختی ؟ _ آره فقط این دانتل مونده چون تاپ دامنه _ زحمت کشیدی ، خانوم کیانی پوستت و میکَنه.