میهن بوک
دانلود رمان | میهن بوک منبع رمان های رایگان جدید و عاشقانه
میهن بوک
دانلود رمان آناکوندا pdf از مهدیه صابریان با لینک مستقیم

دانلود رمان آناکوندا از مهدیه صابریان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

هرمان پسری‌ست که در ظاهر بی‌قید، قانون‌گریز و عیاش به نظر می‌رسد؛ کسی که تنها دغدغه‌اش، لذت‌های زودگذر و پول درآوردن از راه‌های خلاف است. اما در اعماق وجودش، حقیقتی پنهان و تاریک کمین کرده… اختلالی نادر، خطرناک و کنترل‌ناپذیر که خود او از وجودش بی‌خبر است. با قتل مرموز پدرش و تماس‌های ناشناسی که از دل تاریکی می‌آیند، کم‌کم پرده‌ها کنار می‌رود و چهره‌ی واقعی‌اش نمایان می‌شود. هیولایی از درون او سر برمی‌آورد… هیولایی که خودش هم از مهارش عاجز است. حالا پویا و آوا درگیر پرونده‌ای پیچیده می‌شوند. و زندگی همراز برای همیشه دگرگون می‌شود… اما این افراد چگونه به هم مرتبط‌اند؟ پاسخ در دل رازهایی پنهان شده که هیچ‌کس هنوز آماده‌ شنیدنش نیست…

خلاصه رمان آناکوندا

 درست میگفت، من هم آن روز به همین مسئله فکر کرده بودم. رفتارهایش هیچ نقطه اشتراکی با افرادِ کم درصدِ درونگرا نداشت! ـ خب شاید چون زیاد اهل بحث و گفت و گو با خانواده نبوده، پدر مادرش بهش برچسب درونگرا زدن، میدونی از نظر والدین ایرانی وقتی بچه زیاد باهاشون حرف نزنه یا افسردهست و منزوی، یا درونگرا و بیحوصله. البته آن جمله ای که در روزِ اول فوتِ پدرش گفته بود هم در این شک و شبه ها بیتاثیر نبود. ـ حالا ما هم که نمیخوایم کارِ خاصی کنیم، یه بازجوییِ ساده ست دیگه. در همین حین در باز شد و امیرحسین با چند برگ در دستش وارد شد. هیچ وقت در زدن را یاد نمیگرفتند، نه او، نه ارسلان! ـ پویا ببین چی پیدا کردم! موهایِ تنم سیخ شدند. باز چه یافته بودند؟ ـ علیکِ سلام! صبحِ شما هم بخیر! بیاعتنا به ارسلان و چرندیاتش، میز را دور زد و کنارم ایستاد.

ـ بچه هایی که خونه ی مهراد و گشته بودن، یه اثر انگشت جدید پیدا کردن، متعلق به دنیا سماعی! دستم که لبهی میز بود افتاد، زمانی که آوا دلآتش یک ضرب از جایش برخاست. میخ صورتِ امیر که در نزدیکیِ سیمایم بود شدم: ـ دنی… دنیا کیه؟ برگه را زیر گذاشت و من با دیدن عکسِ دنیا، کنار مشتی اطلاعات، این بار قلبم دست از تپیدن کشید. ـ جالبه بدونی جسدش چند هفته پیش، کنار یکی از جاده های تهران_چالوس پیدا شده. پتک اول در مرکز پیشانیام نشست. جسدش؟ جسدِ دنیایِ من؟ کدام بیمعرفتی کشته بود او را؟ اصلاً با مهراد چهکار داشته؟ در خانه ی او چه میکرده؟ نگاهِ حیرت زده ام آوایِ مرعوب را نشانه گرفت: ـ تو میدونستی؟ آب دهانش را پایین فرستاد و تکه تکه گفت: ـ من… میخواستم بهت بگم… گفتم فرصتش پیش بیاد! ـ فرصتش پیش بیاد؟ خانومِ آذر فرصتش پیش بیاد؟

ما اینجا داریم بال بال میزنیم یه سرنخ پیدا کنیم، بعد تو دنیا رو اونجا دیدی نگفتی تا فرصتش پیش بیاد؟ ـ مگه شما دنیا رو میشناختید؟ چشمانم را بستم و سرم را گرفتم. برگه ها را از دست امیرحسین کشیدم و روی میز کوبیدم: ـ مرسی امیر برو! ـ مرسی امیر برو! درد دیگر جوابگویِ مصائب من نبود، میخواستم بنشینم و ساعت ها به مرگی بیدردسر بیندیشم! ـ دیگه چی میخواستی بگی که منتظره یه فرصت مناسب بودی؟ دنیا… دنیایم… چطور با سوگِ مرگت کنار بیایم؟ ـ دنیا از همون اول اجیر شده ی مهراد بوده، که بیاد توی زندگیِ پویا و به آبروش لطمه بزنه، میخواسته زندگیِ کاری و خصوصیشو خراب کنه، یه جورایی این محبوبیتی که داره رو بین همکاراش خراب کنه! به آوا نگریستم. همچنان داشت برای ارسلان توضیح میداد. او هم نگاهاش را به من سپرد: ـ ولی گفت عاشقت شد، گفت بعد از یه مدت دیگه نقش بازی نمیکرد.

شیفته ات شده بود پویا، عشقش بهش دروغ نبود. عشق؛ دیگر اعتقاد راسخی به آن نداشتم. دیگر به هیچ کس اعتقادی نداشتم. به هیچ چیز… نه دنیا… نه پدرم… نه کیمیا… لعنت به همگی شان… ـ پویا به خدا راست میگم، واقعاً بهت علاقمند شده بود. علاقمند شده بود… علاقه از نظرِ او چه بود؟ ـ پو… محکم زیرِ کامپیوتر و دفتر و صفحاتِ روی میز زدم. ـ خدا همه شونو لعنت کنه… با صندلی عقب رفتم و میز را هم زمین انداختم: ـ حروم لقمه ها… زندگیمو سیاه کردن، همه شون زندگیمو سیاه کردن… ارسلان و آوا وحشت زده از جایشان بلند شدند و با چشمانی از حدقه بیرون زده خیرهام شدند. برخاستم و لگدی حواله ی صندلیام کردم: ـ به خاک سیاه میشونمشون… سراغِ مبل ها رفتم که ارسلان سریع به خودش آمد و بازوهایم را گرفت: ـ آروم باش چه مرگته؟ فریاد زدم: ـ کشتنش، هم اونو، هم بابامو…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
هرمان پسری‌ست که در ظاهر بی‌قید، قانون‌گریز و عیاش به نظر می‌رسد؛ کسی که تنها دغدغه‌اش، لذت‌های زودگذر و پول درآوردن از راه‌های خلاف است. اما در اعماق وجودش، حقیقتی پنهان و تاریک کمین کرده… اختلالی نادر، خطرناک و کنترل‌ناپذیر که خود او از وجودش بی‌خبر است. با قتل مرموز پدرش و تماس‌های ناشناسی که از دل تاریکی می‌آیند، کم‌کم پرده‌ها کنار می‌رود و چهره‌ی واقعی‌اش نمایان می‌شود. هیولایی از درون او سر برمی‌آورد… هیولایی که خودش هم از مهارش عاجز است. حالا پویا و آوا درگیر پرونده‌ای پیچیده می‌شوند. و زندگی همراز برای همیشه دگرگون می‌شود… اما این افراد چگونه به هم مرتبط‌اند؟ پاسخ در دل رازهایی پنهان شده که هیچ‌کس هنوز آماده‌ شنیدنش نیست...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    آناکوندا
  • نویسنده
    مهدیه صابریان
  • صفحات
    2204
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • میهن بوک
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

درباره سایت
میهن بوک
دانلود رمان: میهن بوک پایگاه معرفی و دانلود بهترین رمان های الکترونیکی PDF , EPUB و صوتی کمیاب رایگان فارسی و خارجی جدید و قدیمی بدون سانسور
آمار سایت
  • 4827 نوشته
  • 530 محصول
  • 366 کامنت
  • 1275 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " میهن بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
hacklink |
casino siteleri |
en iyi bahis siteleri |
casinolevant |
casinolevant |
deneme bonusu |
casinolevant giriş |