دانلود رمان حرکت معکوس از تارا توکلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دانیار موحد کیست؟ مردیست برخاسته از آتش کینه… کینهای که چون خوره بر جانش افتاده، آرامشش را ربوده و روحش را به کام تاریکی کشانده است. سالهاست در دلش زخم انتقامی نهفته، انتقام از مردی با قلبی تاریک که لرزش نامش، ترسی خاموش در دلها مینشاند. همان کسی که طوفان زندگیاش را ویران و دنیایش را تیره و بیفروغ کرده است. اکنون، در میانهی این ظلمت بیپایان، تنها یک روزنه باقیست: انتقام. آیا این آتش خشم میتواند راهی به روشنی و آرامش بگشاید؟ اما در میانهی این مسیر تاریک، عشق رخ مینماید… آیا این احساس نوپا میتواند نوری تازه در دل تاریکی بیفکند؟ آیا عشق، توانایی شکستن زنجیرهای خشم را دارد و میتواند دانیار را از زندان گذشته برهاند؟
گیتا ماتش برد…باز هم پدرش…! بازهم کارهای مستوفی و …تقاص پس دادن های او! منتظر به او نگاه کرد یادته از دوست مشترکمون بهت گفتم!؟ مرگش طبیعی _ !نبود! قاتلش بابات بود گیتا سرش را به راست و چپ تکان داد…میدانست پدرش !خلاف میکند،اما قتل نه !نه…بابام آدم نمیکشه! نه! این یکی دیگه نه! توروخدا نه_ صدای هق هق اش فضا را پر کرده بود که قلب دانیار را هم !به درد میآورد ببخشید نمیخوام اذیتت کنم…فقط گفتم که بدونی من _ قصدم آزار رسوندن به تو نبود… هردومون قربانی کارهای !پدرت بودیم…گیتا پوزخند زد به همین راحتی؟ تو که قصدت یه چیز دیگه بود چرا به _ خودت اجازه دادی انقدر به من نزدیک بشی؟ تو قصدت جمع کردن اطلاعات از بابام بود ولی نگفتی این دختر از نزدیک شدن تو واسه خودش برداشت دیگه ای میکنه؟ نگفتی این دختر دل میبنده!؟
نگو نفهمیده بودی حسمو! اگه خیلی آدم با وجدانی هستی چرا همون موقع نکشیدی کنار!؟ !حرفایش سنگین بودند…خیلی سنگین همه چی رو ننداز گردن بابام!من قربانی کارهای بابام _ !نیستم! قربانی خودخواهی هردوتون شدم دست گذاشته بود روی نقطه ضعفش! با عصبانیت بلند شد و :با صدای نسبتا بلندی گفت بس کن! من هیچ وقت نخواستم بهت نزدیک بشم! فکر _ میکنی از طریق تو ضربه زدن به پدرت راحت تر نبود؟ بود! تازه یه نفرم همین پیشنهاد رو بهم داد ولی مشت من خوابید تو دهنش! من آدم این کارا نیستم! اگه بودم خیلی قبل تر انتقام گرفته بودم! تیرداد نفوذی بود تو شرکتتون.آدمای بابات شناسایی کردنش و خیلی راحت کشتنش! من و سامان هم تصمیم گرفتیم هم راهشو ادامه بدیم و هدف ناتمومش رو تموم کنیم وهم اینطوری انتقامش رو از مستوفی بگیریم!تو هیچ جای این ماجرا نبودی!
به شرفم قسم نبودی! نباید …اینجوری میشد.نمیخواستم اینجوری بشه :ولوم صدایش را پایین تر آورد و گفت!اما شد _ احمقانه بود اگر میگفت هنوز هم با شنیدن صدایش دلش برای او ضعف میرفت!؟خیره بود به او و اشک هایش پشت !سرهم جاری میشدند خب چرا الان خودت رو به من نشون دادی؟ نمیترسی _ بفهمن ماموری؟ :دانیار با کلافگی به صندلی تکیه داد و گفت فهمیدن_گیتا با تعجب گفت یعنی چی؟_ صبح امروز همه شون دستگیر شدن حتی بابابزرگت!… فقط _ !بابات قسر در رفت و هدایت نمیدانست چه حسی دارد!…فقط شوکه بود! چرا نمیمرد!؟ !چقدر از این سخت جانی بیزار بود بابات نیومد! یکی رو که با گریم خیلی حرفه ای شبیه _ خودش کرده بودن،به جای خودش فرستاده بود! حتی تو فرودگاه هم تشخیص نداده بودن! هدایت هم انگار که خبردار !شده باشه غیب شد.
گیتا با نگرانی نگاهش کرد یعنی لو رفتی؟ بلایی سرت نیارن دانیار؟_ از خودش بدش آمد..فکر میکرد گیتا بعد از خبردارشدن از حقیقت و دیدن چهره ی واقعی اش، از او متنفر میشود اما او همچنان نگرانش بود! این دختر به معنای واقعی کلمه،عاشق بود!با شرمندگی نگاهش کرد و گفت نه!کاری نمیتونن بکنن! تو ازشون خبر نداری؟_ :گیتا سرش را به طرفین تکان داد!نه .دانیار با حرکت سر تایید کرد و گفت …برسیم به موضوع خودت! کار من بازجویی نیست! اما_ :گیتا نگذاشت حرفش تمام شود و با پوزخند گفت !مامور مخفی ای_ :دانیار با اخم هایی پررنگ نگاهش کرد و گفت !دیروز تینا رو کشتن_ گیتا که دیگر حس میکرد چیزی برای از دست دادن ندارد با :حرص نگاهش کرد و گفت دست قاتلش درد نکنه_ !یه نفر زنگ زده و گفته تو به قتل رسوندیش _ :گیتا پوزخند زد و گفت !من نبودم ولی دلم میخواست باشم.