دانلود رمان تابوتم را میخواهم از دینا خالص با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
«تابوتم را میخواهم»، قصهی دختریست که نه در خیابان، نه توسط غریبهها، بلکه به دست کسی فروخته شد که روزی مادرش میخواند… همانی که برایش لالایی میخواند، ولی بعدها صدای سیلی و فریاد جایش را گرفت. او به دست مافیایی افتاده که رحم نمیشناسد، امیدی ندارد، راهی ندارد. تنها همدم شبهای تاریکش، جملههاییست که مدام در ذهنش تکرار میشوند: «ازش متنفرم…» «لطفاً کتکم نزن…» «کی تموم میشه…؟» و حالا، دیگر نه نجات، که فقط مرگ برایش آرامش دارد… او تابوتش را میخواهد، تنها پناهی که به او دروغ نمیگوید.
من به شرافتم قسم می خورم که خوشبختت کنم گلسا ، امکان نداره بزارم یه لحظه از تصمیمت پشیمون بشی و قول میدم که دیگه نزارم هیچ کس بهت زور بگه یا اذیتت کنه ! گلسا لبخندی روی لب هایش نشست . با خودش فکر کرد که چه کار مزخرفی دارد میکند . گول زدن یک آدم و بازی با احساساتش ! از خودش متنفر شد . آرام زمزمه کرد : _ ببخشید آدای ! _ برای چی معذرت خواهی میکنی ؟ من باید از تو معذرت بخوام قول میدم بیشترین تلاشم رو بکنم تا بتونی زودتر از اون عمارت بیای بیرون و بیای پیش من ! من با تو اونجوری که لایق توعه رفتار میکنم ! باید زودتر ازدواج کنیم ! کمی سکوت کرد اما آدای دوباره سر صحبت را باز کرد . اینبار با ملایمت و ناراحتی گفت : _ میشه برام حرف بزنی ؟ دلم برای صدات تنگ شده بود ! دختر با خجالت و آرام زمزمه کرد : _ چی بگم من ؟! _ میخوای بیای دنبالت بریم بیرون ؟ دلم برات یه ذره شده !
_ آدای دوست داری سجکین من رو بکشه ؟! آدای پوفی کشید و گفت : _ میشه به داداشت بگی داریم توی چه قرنی زندگی میکنیم؟ تو الان نامزد منی دیگه ، درسته ؟ گلی من شدی ! واقعا دلم برای گل قشنگم تنگ شده ! دختر واقعا از حرف های او خجالت زده میشد : _ آدای ! مرد خندید و گفت : _ من کی میتونم تو رو ببینم خوشگل من ؟ _ من فردا میرم فروشگاه ! _ خیلی خوبه ، پس فردا میام دیدنت قبوله ؟ دقیقا کی میری فروشگاه ؟ ها ؟ من همون موقع بیام ! گلسا خندید و گفت : _ نمیدونم ، رسیدم بهت زنگ میزنم ! _ خوبه ، پس من منتظر میمونم ! فردا یادت نره ها و گرنه جدی جدی میام میدزدمت ! _ یادم نمیره ، قول میدم ! با حرف و شوخی از هم خداحافظی کردند . دختر با قطع کردن تلفن خنده از لب هایش پر کشید : _ از گول زدن بقیه متنفرم ! گوشی اش را روی تخت پرت کرد که در اتاق باز شد.
و سجکین در قاب در ظاهر شد : _ همیشه من رو همین قدر آدم افتضاح و بی رحمی جلوی آدای نشون میدی ؟ دختر با خودش گفت اون تماس های من رو استراق سمع میکنه ؟ _ مگه نیستی ؟ سجکین عصبی نگاهش کرد . گلسا به یاد آورد که علاوه بر کلمه بی رحم از کلمه افتضاح هم استفاده کرده بود . هول شده گفت : _ من فقط منظورم بی رحم بود ! سجکین نگاهی به او انداخت و عصبی پوفی کشید : _ بعد از نصف شب بیا حیاط پشتی ، باشه ؟ دختر نگاهش کرد الان میتوانست نه بگوید ؟ _ باشه ! سجکین در را بست و عصبی به سمت اتاقش رفت . زیر لب با خود چند بار اسم آدای را تکرار کرد : _ من می کشمت اگه دیگه دستت به این دختر بخوره ! گلسا لباس گریم پوشید و از اتاقش خارج شد . خاموشی زده بودند و همه تقریبا خواب بودند ! به سمت حیاط پشتی رفت و کمی هم با خودش غر غر کرد .
دلش میخواست زودتر بخوابد امروز روز پر مشغله ای داشته بود ! پشت همان میز و روی همان صندلی نشسته بود . به سمت رفت و رو به رویش نشست : _ با من کار داشتین ؟! سجکین مخمور نگاهش میکرد و در نهایت آهی کشید و شیشه ی ودکا را بالا آورد و جامش را دوباره پر کرد . دختر با خود غر زد : _ حالم از آدمای الکلی بهم میخوره ! سجکین آهی کشید و گفت : _ چرا حالت از آدم های الکلی بهم میخوره ؟! متعجب نگاهش کرد . او واقعا صدایش را شنید ؟! چه گوش های تیزی داشت ! _ چون الکل بده ! سری تکان داد و گفت : _ درسته ، میدونم ! میشه یه چیز دیگه بگی ؟ مثلا چیزی هست که از نظر تو توش خوب باشم ؟ هر وقت به من میرسی فقط از تنفر حرف میزنی ! دختر دست هایش را روی میز گذاشت و سرش را روی آنها و همان طور که فکر میکرد آرام گفت…