دانلود رمان بهشت من از زهرا قلنده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خسته از دیوارهای بلند تعصبات خانوادگی، او تنها به دنبال یک چیز بود: عشق واقعی. دختری که برای رسیدن به مردی که دوستش داشت، پا روی تمام محدودیتها گذاشت. حتی وقتی خانوادهاش با افکار سنتیشان مقابلش ایستادند، دست از عشق برنداشت… و مردی که سالها قلبش را در سکوت و سردی پنهان کرده بود، بیصدا، گرفتار گرمای عشق همان دختر شد…
بی ذوق من دعا کردم هر جا باشیم فقط کنار هم باشیم. وای امیر ارسلان فكرشو بكن من بتونم سال تحویل پیشت باشم. جوجه…. بهت قول میدم. خوابیدن بیا بیرون میخوام تا صبح پیشم باشی. خشکم زد: چی؟ جدی شوخی دارم مگه؟ تون ، قبل از رفتن منو ببینی؟ عیدیتو بگیری. وای امیر ارسلان…. من که ارزومه بخوابم. ولی میترسم. جوجه ی زشت…. هیچ اتفاقی نمیوفته با خواهرت هماهنگ کن. خندیدم میکشه منو. میخوای خودم باهاش حرف بزنم. نه نه…. خودم اوکیش میکنم. راستی مگه فردا صبح حرکت نمیکنین؟ _فوقش میزارم بعده ظهر میرم برو خودتو اماده کن ه…. اینقد بهونه نیار من برای اینکه تو رو نبینم بهونه بیارم؟ عمراااا….. عیدی چی میخوای بهم بدی؟ باز فضول شدی؟ میدونی که نمیگم. از بس نامردی…. من برم؟ شک میکنن. برو عزیزم…. منم برم پیش پرهام اینا. اونجا شلوغه؟
خندید نه جوجه…. هیچ دختری اینجا نیست خیلی بیشعوری امیر ارسلان…. خدافظ! قطع کردم و با حرص به خودم تو اینه نگاه کردم. درسته منظور من دقیقا همین بود اما اون که نباید به روم میاورد. ناخوداگاه استرس تو وجودم پیچید. فکر اینکه یه شب تا صبح پیشش هیجان زدم میکرد و از طرفی نگرانی مامان بابا هم به حدی بود که از رفتن منصرف میشدم. اما اگه این دو هفته نمیدیدمش چی؟ هی حسرت امشبو میخوردم باید هر جور شده ایسا رو راضی کنم. میخواستم برم پایین ا زنگ زد و مشغول حرف زدن شدیم. دوران یکی دوبار افتاد پشت خطم که اهمیتی ندادم و اونم دیگه زنگ نزد. دریا اینا هم قرار شد با خانوادهی عموش برن خونه پدربزرگش بود و اونم مثل عذا گرفته بود که این مدت چطوری دووم بیاره یکم دیگه با هم حرف زدیم و با صدا زدنای مامان رفتم پایین هنوز مشغول زنگ زدن.
و تبریک گفتن بودن که کنار ایسا نشستم نمیخوای بهم عیدی بدی؟ نگاهی بهم انداخت که خودمو لوس کردم و اروم گفتم میشه امشب برم پیشش؟ شد که سریع گفتم تو رو خدا…. جون سرشو اورد جلو و بهم توپید اروم تر…. آلیا از فکرش بیا بیرون. صبح زود میخوایم حرکت کنیم. خطرناکه. زود میام بخدا قول ایسا قراره دو هفته بمونیم میمیرم اگه نبینمش. آلیا چرا اینقد نترس شدی تو؟ مجبـوری گفت انجام بدی. اون منو مجبور نکرده. خودم دلم تنگه. اگه مامان بابا بفهمن چی؟ صبح زود میخوایم بریم اینام میخوابن دیگه. مطمئنم. از دست تو….. اخر بخاطر این پسره سرتو به باد میدی _جونمم براش میدم چشم غره ای بهم رفت که صدای بابا توجهمونو جلب کرد: دخترای بابا چی دارین در گوش هم میگین؟ شما عیدی نمیخواین؟ ذوق زده رفتم سمتش و پریدم بغلش چرا نمیخوایم.
مامان گوشی به دست کنارمون نشست: چه خودشم لوس میکنه خرس با تعجب به خودم همشون زدن زیر خنده که با شیطنت گفت: میترسی فردا دوران چیزی بگه؟ با اخم نگاهش کردم میدونستم میخواد حرصم بده به اون چه اصلا؟ چاق و لاغری من به خودم بابا با خنده بغلم کرد اروم بچه….. چرا گارد میگیری؟ نکنه برا سال تحویل زنگ نزده؟ چرا اتفاقا…. داشتم با دریا حرف میزدم که اومد پشت خطی منم دیگه یادم رفت زنگ بزنم زشته باباجون بهش زنگ بزن حتما. بیخیال بابا بعدن به پیامی میدم بهش امیر ارسلان کی دو ساعتی از سال تحویل گذشته بود و همراه پرهام تو الاجيغ باغشون نشسته بودیم. سیگاری اتیش زد که :گفت به مامان بابات زنگ زدی؟ نه دلیلی نمیبینم ارسلان….. کی میخوای بیخیال بشی؟ این همه سال گذشته تا پسر عزیزشون کنارشونه منوه چیکار؟ اصلان و ساحل خیلی وقته جای منو پر کردن میکنه؟