دانلود رمان عشق به شرط شیطونی از دیانا و محدثه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داخل خونه وقتی شدیم بو میداد دل لرزه داشتم اما به خودم تلنگر زدم که هیچی نیست اما با جیغ بستن در فهمیدم که حق با نداس اینجا هیچی نرمال نیست تا خواستم برم در رو باز کنم جیغ ندا رو شنیدم که به یه جایی خیره شده و جیغ میزنه اما تا اینکه جیغ کشید سیلی خورد تو شوک این سیلی بودیم که بعدیش شروع شد بعد بعدیش همیجوری داشت از هوا سیلی میخورد که صدای پرشی از پشت ندا اومد وقتی نگاه کردیم یه نوری به دلمون روشن شد.
پسرایی که تو پارک باهاشون بحث کرده بودیم اما …. اونا .. اینجا .. چیکار میکنند ؟!!!بیخیال اونا شدم الان جون ابجیم تو خطر بود وای نه ابجیم با جیغ اسمش رو صدا میکردیم که با اخرین سیلی عقب رفت اما چون پسری که با ندا دعوا کرده بود پشتش بود رفت تو بغل اون پسره .بقیه پسرا هم پیش ما اومدن اونی که چشاش رنگی بود که نمیدونم چه رنگی گفت : دقیقا اینجا چه غلطی میکنید !؟؟بهم برخورد اخمامو جمع کردم گفتم : این سوالیه که من باید از جانب عالی و دوستاتون بپرسم .با پوزخند گفت : هه مارو باش اومدیم نجات کی اخه خنگ خدا دیگه جایی رو برای گردش پیدا نکردین که اومدین اینجا هــان حالا شما بیخیال با انگشت اشارش بهار رو که از ترس سفید سفید شده بود نشون داد و گفت : بچه رو واسه چی آوردین اینجا هــان اصلا میدونی اینجا کجاس ؟؟؟ میدونی اینجا چه خبره ؟؟؟
میدونی تا حالا هرکی وارد این خونه شده چه بلایی سرش اومده ؟؟؟چشام گشاد شده بود دیگه واقعا داشتم میترسیدم با صدایی که لرزش توش بیداد میکرد گفتم : ن .. ن .. نه م .. م …من نمیدو … نمیدونم مگه ای.. اینجا چه خبره ؟؟پسره یه نگاه به صورت رنگ پریدم انداخت سرشو برگردون بعد چند دقیقه دیگه عصبی نبود رنگ چشاش مهربون بود گفت : اینجا پر ر.. قبل اینکه حرفش اولش رو تموم کنه دوباره سوال پرسید : وایسا ببینم اصلا شما این خونه رو از کجا پیدا کردین ؟؟گفتم : یه بانکایی نشونم داد !!!با عصبانیت گفت : هیچی درمورد این خونه بهتون نگفت ؟؟؟ــ : نه فقط گفت خونه باکمالاتیه !!!پسره : هه خونه با کمالات مردک بیشهور بانک ….. بود درسته ؟!!سرمو به نشونه اره بالا پایین انداختم همنجور که داشتیم میرفتیم سمت در حیاط ندا بهوش اومد بدون اینکه چشاش رو باز کنه.
دستش رو دور کردن پسری که بغلش کرده بود و تازه اسمش یادم اومده بود ، حلقه کرد وشروع به حرف زدن کرد ! ج دقیقه جلوی دیوار بودیم همه به هم نگاه میکردیم که دارچین به حرف اومد : د منتظر چی هستین قلاب بگیرین که بریم .منم گفتم: بگیرین دیگه یالا اول از همه دوتا بچه میرن بعدم من بعد دیگه خودتون میدونید و این خونه .بعد از اتمام حرفم همه یه نگاه اندرسفیهانه ای بهم انداختن که حساب کار اومد دم دستم .دارچین و شرک ( امیر ) قلاب گرفتن و من رفتم بالا بعد بهار رو کشیدم بالا بعد بهار هم پسر کوچولویی که همراه اون پسرا بود رو کشیدم ارتفاع دیوار زیاد بود اما اسم من که الکی ندا نیست منو مردم نداای کنفوکار صدا میکنند از بس که از ارتفاع بلند پریدم ، اول من پریدم بعدم بهار رو گفتم بپره من میگیرمش که اونم پرید و من گرفتمش به پسره گفتم که گفت :لازم نیست خانوم خودم میتونم.
پ….قبل تموم شدن حرفش صدای عصبی دارچین اومد که رو به پسره میگفت :رادوین حرف گوش کن یالا بپر که بگیرتت واقعا دیگه داره حالم از اینجا به هم میخوره .ا پس اسم این اقا کوچولو رادوین هست چه باحال رو به دارچین صدامو بلند کردم که بشنوه اخه اون پشت دیوار داخل اون خونه بود : دارچیــــن عصبی نشو شیـــــرت خشک میشه . که جوابم یه داد بود : کــــــــــــــثافـــــت .منم مثل خودش گفتم : ر…دم تـــــو اون قـــــــیافت با نرمیـــــــــی و لطـــا فــــــــت . صدای خنده میومد اما نمیدونستم کی میخنده رو به رادوین که داشت میخندید.گفتم : اقا بپر بذار اونا هم بیان ا بعد بخند.اونم پرید که گرفتمش . بعدش بقیه بچه ها هم اومدند بیرون .تقریبا ظهر شده بود .وقتی قیافه دارچین رو دیدم از ترس نزدیک بود شلوار بیچاره روکثیف کنم با سرعت دویدم سمت ماشین خودمون اونم دنبالم میدوید اخر با دادگفتم.