دانلود رمان پروانگی احساس از سارا فرد با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خودش قش قش می خندد : کم کم با فرهنگ لغت من آشنا میشی پاشو جونِ پگی – کجا بریم اخه؟ – جای خاصی نمیریم… پایین مقاومتم شکسته شده و همراهی اش میکنم. – چقدر شلوغ شده – این ماه ها فصل توریست پذیره تایلنده، از نوامبر تا فوریه چون هواش از همه فصل های دیگه سردتر و رطوبتش از همیشه کمتره شلوغ میشه تازه هوایِ سردشون اینه؟ خیلی خوبه که هوا عشقی تو که تو جزای گرماش عرق نریختی تا بدونی الان زمستونشونه.
با جمله ای که از دهان فریبرز خارج شد نگاهش را دنبال می کنیم، از تماشای تصویر رو به رو به لحن چندش آورش پی می برم. دختر نیمه عریانی که ایرانی بودنش از سبک آرایش و چهره شرقی اش می بارید به سمت ما در حال حرکت بود. – این عجوزه دیگه کیه؟ فربرز در جواب پگی هشدار دهنده گفت: یواش بابا میشنوه – حِیفش … بشنوه ، تو چرا نفست بند اومده؟ فریبرز کفری نگاهِ پگی می کند و او به حالت مسخره نفس نفس می زند در جوابش گفت – مهمونایِ تقی دَبه اَن – نه … پگی ناباورانه به سمتِ دخترک می چرخد که حالا کاملا نزدیک شده – سلام شما باید پگی باشید – علیک خودمم بادی به غبغب انداخت: – شراره ام، خواهرزاده تقی دَبه پگی با صدای بلند می خندد: بابا خیلی باحالی، جلو خودشم میگی؟ دایی ته ها مثلا. – آدمی که اهلِ دبه کردن باشه واسه همه همینه پگی جون.
ابرو بالا می اندازد: آهان … پس با شومام آره … آره قهقه اش حالت تهوع را به پشتِ گلویم می رساند. ماشینِ آراد هم از راه می رسد، بابا علی پیاده شده و بعد از نگاهِ کوتاهی به شراره به سمتِ پله برقی هایِ آن سمتِ خیابان می رود. نگاه آراد اما طولانیست. دخترک نیم تنه اش را به پگی نزدیک تر می کند: – عزیزم؟ بابا علی رو که شناختم اون آقا پسر کی باشن؟ پگی عمدا خودش را به کوچه ی علی چپ زد: – آقا پسر؟ کو؟ – اوا پگی جون ، همون که همراهِ بابا علیِ دیگه، شنیده بودم پسر نداره. – بعله ، پسر که نداره یه دختر داره، اوشون هم دامادشه، یک ماه دیگه بمونی شیرینی عروسی شون رو هم می خوری. من هم، درست مثلِ شراره جا می خورم من در سکوت اما او با آوایی بلند تعجبش را ابراز کرد: – جدا؟ – بعله جدا! وصف ملکه رو نشنیدی؟ – ملکه؟ پگی گفت: بعله ملکه هانا.
این بعله های خاص و غلیظش مرا به خنده می اندازد پگی مرا دنبال خودش می کشد ولی نگاهش سمتـ شراره است: – خودتو اذیت نکن، میریم داخل می بینیش، فعلا با ماشینش آشنا شو اشاره پگی به ماشینِ دخترِ بابا علی ، گوشزد ماهرانه ای به سبک خودش بود که پادرکفشِ بزرگتر از خودش نکند. که حد و اندازه آنها در حد همین ماشین های چندصد میلیونی شان هست که حتی در خواب هم ندیده بودیمشان. اما اینکه آراد را دامادشان خوانده بود هنوز برایم علامت سوال بزرگیست. در اولین فرصت باید به این کنجکاوی خاتمه می دادم. شراره که با فریبرز هم صحبت شده بود پشتِ سرمان قدم برمی داشت کنار گوشِ پگی زمزمه کردم: – خیلی ریز حالشو گرفتی – دختره از راه نرسیده دهن باز کرده آه با دست میزانِ بزرگی را نشان می دهد که موجب خنده ام می شود. در ادامه گفت: – یکی نیست بگه بابا لقمه قد دهنت بردار.
که مجبور نشی سی و دوتا دندونت بریزه بیرون باز هم به سبک خودش به بزرگی فک و دهان نسبتا گشاد شراره اشاره می کرد. صادقانه گفتم: – تو حرص نخور، زیبایی ملکه هاناتون رو که ببینه، خودش می شینه سرِ جاش. دست تکان می دهد: نه بابا اینی که من می بینم پرو ترازین حرفاست. کنجکاو می چرسم: حالا واقعا یک ماه دیگه عروسی شونه؟ – بود – یعنی چی؟ – تا این لحظه که خبر دارم؛ فعلا که بهم خورده ابرویی بالا می اندازم و دیگر سوالی نمی پرسم. پله های برقی که تمام می شوند به ساختمان شیشه ای می رسیم. برایم جالب بود، از پایین که به اطراف نگاه می انداختم دیده نمی شد. و علتش روف گاردنِ ساختمان پایینی بود که تراسِ این ساختمان شیشه ای به حساب می آمد مساحتِ بیش از اندازه پهن و بزرگی که جلو ساختمان قرار داشت به زیبایی با صندلی و میزهای گرد حصیری و باغچه های سرسبز…