دانلود رمان در آغوشت پناهم بده از سارا فرد با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رو به من سر می چرخاند: پس من برم یه چهارجا زنگ بزنم ببینم کی رو پیدا می کنم. آه … راستی سلاله، اکیپِ جاوید افغان همین جا برجِ میرزایی مشغولن به نظرت بگم بهشون؟ شانه بالا می اندازم: _نمی دونم والله … به نظرت میان؟ و بیتا با اعتماد به نفسی که تای ابرویش را بالا داده جواب می دهد: _فکر کن یه درصد نیان … جرعت میکنن به من بگن نه؟ بعدشم کاری نیست که… دو روزه تمومه اینجا.
بچه ای دیگه عزیز من، جای کج کردن دهنت واسه خودت فکربردار. تا کی می خوای افسرده و خونه نشین باشی. سرت رو گرم کن. _ تو دیگه حرفای فربد و تکرار نکن واسه من، بعدشم اون بیاد من میرما _ بفرما … هرکی ام حرف درست بزنه با قهرو خشم شما مواجه میشه رو به فریما می گویم: _ خب دوست نداری شاغل باشی برو یه کلاسِ آموزشی، ببین به چی علاقه داری؟ موسیقی؟ هنر های تجمسمی؟ آشپزی؟ چه می دونم هرچی که از انجامش لذت می بری. _ دلت خوشه سلاله جان… اگه می دونستم به چی علاقه دارم که تا الان بیکار نمی موندم. _ خب برو خوشگذرونی با نامزدت برو سفر، برو پیکنیک سینما تاتر … _ تو نامزد منو دیدیش بهش سلام منو برسون، وقت این کارارو داشت که من الان اینجا نبودم _ خب بلاخره یه دوستی فامیلی آشنایی هست که باهاشون جور باشی و …
_ حوصله فامیلو ندارم _ ول کن سلاله جان … بحث با خواهر بی منطق من بی فایده است، خودتو خسته نکن ما همه این راه حل هارو جلو پاش گذاشتیم. نگاه دلخورش را از فرزام گرفته و لیوان های خالی شده را داخل سینی گذاشته و بیرون می زند. _ ای بابا ، حالا کی حوصله داره یک هفته منت کشی کنه، یکی نیست به من بگه آخه تو بیکاری حرف میزنی. _ حرف بدی نزدید که … بلاخره خواهرتونه مگه میشه نسبت بهش بی تفاوت باشید. بیتا با قدم هایی تند نزدیکمان می شود: _ جسارتا … به نظر من … خواهرتون مشاوره لازمه. من یه جا سراغ دارم هزینه اش بالاست ولی خیالتون راحته که جواب میگیرید. خودم تضمین می کنم. فرزام که در چهره اش اشتیاق فوران می کرد، ازخدا خواسته دنبال بهانه ای برای اشنایی بیشتر بود جواب داد: _ پیشنهاد خوبیه، لطفا اطلاعاتش رو برام پیامک کنید.
تا فریما دورتر نشده من زودتر برم منت کشی _ گمان میکنم کارت ویزیت کلینیک پیشم باشه میدم به سلاله بگیرید ازش. فرزام که انگار تیرش خطا رفته بباشد پای رفتنش سست می شود. _ نمیرید؟ در جواب سوال بیتا که برایش نامفهوم امد می پرسد: _ کجا و بیتا درمقابل حالت گنگی که فرزام به خود گرفته خنده اش میگیرد و به رفتن فریما اشاره میکند: _ منت کشی دیگه، رفتا… یک تای ابرویش را بالا داده و با انگشت اشاره زمزمه می کند: _ آی … آی… نداشتیما. من بی میل نسبت به این یکی به دو کردن هایشان بی خیال شانه بالا می اندازم. و فرزام به حالتی که به چشم بیتا جنتلمن گونه آمد به امید دیداری می گوید و به نشانه خداحافظی انگشتانش را کوتاه روی پیشانی می گذارد. از دور شدنش خاطر جمع می شوم به شانه بیتا میزنم: _ وای خدا چه تابلو چشمش تورو گرفت.
_ منو؟ _ یعنی تو نفهمیدی … _ نه _ برو … منو سیاه می کنی؟ شمارتو خواست بدم بهش؟ _ نه بابا … به این راحتی… بذار یکم خماری بکشه. انتظار اونجور مواقع مفید واقع میشه. _چشم توام گرفته ها _از حق نگذریم جذابه _جذاب ترم می شه اگه بدونی زبان فرانسه خونده و توی چندتا آموزشگاه سرشناس تدریس می کنه _نه بابا… _باور کن _ آفرین … به سن و سالش نمی یاد _خلاصه از من گفتن … تو فامیل حسابی محبوبه، دیر بجنبی از دستش دادی – منو باختن؟ عمرا… حالا که خیلی زوده واسه این حرفا. به وقتش خودم بلدم چیکار کنم. زنگ بزن مصالح سفارشیت رو، بیارن. نیروی کار هم اوکی شد. _ ای به چشم خانم مهندس شما جون بخواه … _میگم سلاله … یه چیز بپرسم؟ _بپرس _سرچی با علیرضا کات کردی؟ _چرا می پرسی؟ _آخه خیلی برام عجیبه، وقتی اینجوری از کار استعفا دادی.