دانلود رمان ثانیه های امید از shrn zynab با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری بودم که تاریکی رو با تمام وجود لمس کرده بودم. افتاده بودم توی دام قاچاقچیهای انسان، جایی که امید معنایی نداشت. اما من زنده موندم… با زخمایی که تا عمق روحم رفتن. عاشق کسی شدم که انگار کل سرنوشت من و صدها دختر دیگه توی دستاش بود. همون کسی که روزی مسبب تمام درد و رنجهام بود. از مرگ به دنیایی پرت شدم که فکر میکردم فقط توی فیلما وجود داره: رئیس شرکت مد و فشن! این فقط خوششانسی نبود… معجزه بود، یه رؤیای دور از دسترس. کاش آدمای بیشتری مثل من، یه لحظه از اون بخت نادر رو تجربه میکردن… تا بتونن زندگی آدمای دیگهای رو هم نجات بدن.
چشمه خشک شده چشمم دوباره جوشید و اشک گلوله گلوله از چشمام ریخت چرا تمومش نمیکرد؟ یه حرفم اینطور تاوانی داشت؟؟ این دفعه صدران با حرص و نگرانی جوری که انگار میخواست چیزی رو بهش گوشزد کنه جلو اومد و رو به آرتیان گفت کاری نکن بعدا پشیمون شی.. این راهش نیست! کارو خراب تر از این میکنی آرتیان… بعدا يجورى قضيه رو باهاش حل کن ولی حالا تو عصبانیتت کاری نکن! نگاه خیره و آتیشیش هنوز بهم بود که صدران ادامه داد: _آرتیان.. گوشت با منه؟ تموم کن این معرکه رو… لحظات برام به کندی میگذشت و نمیدونستم حرفای صدران کارساز هست یا نه؟ که اگر نباشه دیگه هیچکس جلودار آرتیان نیست انتظارم با صدای پر خشم آرتیان به پایان رسید برو بیرون گیج و منگ از اینکه منظورش با منه یا صدران نگامو تو صورتش چرخوندم که این بار سرد به چشمام زل زد و زمزمه کرد.
_گفتم بیرون صدران حس کردم روح از تنم رفت با حرفش.. صدران میرفت مرگم حتمی بود فکر کردم بازم باهاش صحبت کنه اما… فحشی زیرلب به آرتیان داد و از اتاق بیرون رفت. با تنها شدنمون از ترس هقی زدمو تو جام تکون خوردم که دستش سمت صورتم اومد با تنها شدنمون از ترس هقی زدمو تو جام تکون خوردم که دستش سمت صورتم اومد اشک از چشمام ریخت دستمو سپر صورتم کردم و با وحشت و مظلوم سریع به حرف اومدم آرتيان من.. من معذرت میخوام..! دیگه… دستشو تو هوا مشت کرد و نگاه خیره ای به چشمای اشکیم انداخت پایین آوردم با خیمه سنگینش رو که از روم برداشت با تعجب دستمو کنار تخت وایساد و با جدیت گفت برو بیرون تعللمو که دید نفس کلافه ای کشید و دوباره گفت: برو.. کاریت ندارم! با غروری له شده جلوی نگاه خیرش تن لرزون و خستمو از روی تخت بلند کردم.
و قبل از اینکه پشیمون بشه همونطور که یقه لباسمو بهم میچسبوندم تا برهنگیم مشخص نباشه، از اتاق بیرون زدم. آرتیان سیگاری روشن کردمو از اتاق بیرون رفتم از پله ها به سمت پایین روانه شدم صدران روی مبل داخل پذیرایی لم داده بود و در حالی که پاشو روی میز جلوش گذاشته بود لیوان مشروبی دستش بود بی حرف سمتش رفتمو نشستم جرعه ای از مشروبش نوشید و بدون اینکه نگاه خیرشو از تی وی خاموش بگیره زمزمه کرد اونقدر تو فکر انتقام خودتو غرق کردی که متوجه نیستی چیکار میکنی… بی حرف سمتش رفتمو نشستم جرعه ای از مشروبش نوشید و بدون اینکه نگاه خیرشو از تی وی خاموش بگیره زمزمه کرد اونقدر تو فکر انتقام خودتو غرق کردی که متوجه نیستی چیکار میکنی… حتى کنترل عصبانیتت هم نداری؟ همخوابگی با اون دختر در ازای…
پکی به سیگارم زدمو دودشو بیرون دادم _انجامش نمیدادم! عاصی شده برگشت سمتم ولی آرتیانی که اون لحظه من دیدم حتما انجامش میداد…سرمو به پشتی مبل تکیه دادم و با چشمای بسته گفتم _تو بگو چیکار کنم. انتقام نگیرم ازشون؟ بگذرم از خونِ نازلی؟؟ نگذر از خونش اما اینطور نه باور کن با اینکار زخمت مرحم نمیشه آرتیان.. سرمو تو دستام گرفتمو گرفته لب زدم _عاشقش بود! نازليم عاشق شده بود. دست صدرانو رو شونم حس کردم با این فكرا خودتو اذیت نکن… تو تمام ماجرارو نمیدونی با هجوم فکرای آزاردهنده ای به سرم چشمامو به هم فشردمو دستمو مشت کردم نکنه نکنه بهش دست درازی کرده باشه؟؟! دست صدرانو رو شونم حس کردم با این فکرا خودتو اذیت نکن. تو تمام ماجرارو نمیدونی با هجوم فکرای آزار دهنده ای به سرم چشمامو به هم فشردمو دستمو مشت کردم.