دانلود رمان پاسار از الف کلانتری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امیرحسین همیشه محبوب دل فامیل بود، مخصوصاً نزد مادربزرگش که از کودکی سایهاش را بالای سر او نگه داشته بود. اما در همان خانهای که باید پناه باشد، هیچگاه از پدر، مادر و پدربزرگش محبتی ندید. خاطرات کودکیاش پر بود از تلخی، تنهایی و نادیدهگرفتهشدن. سالها بعد، حالا که با تلاش و پشتکار خودش به جایگاهی که میخواست رسیده، گذشته آرام نمیگیرد. ورود مردی به نام ابوذر و پسرش ساعد، آرامش ظاهری خانواده را به هم میریزد. با آمدن آنها، رازهایی یکییکی از لابهلای سالها سکوت و دروغ سر برمیآورند؛ رازهایی که میتوانند پایههای باور امیرحسین را نسبت به همهچیز و همهکس فرو بریزند…
امیرحسین چشم دوخته بود به گوشی. اشتیاق شیرین او را تسلیم ساخت و گفت: جواب بده ولی نه هیجانی برخورد ،کن نه دستشون بهانه بده، از رفتن مونم چیزی نمیگی. لبخند شیرین به شکل دلپذیری عمق گرفت و تماس را وصل کرد و گوشی را چسباند به گوش خود و با احتیاط گفت: الو؟ – ماه شیرین جان؟ با شنیدن صدای مادرش روح از تناش به پرواز در آمد. گوشی را دو دستی روی گوش فشرد و لرز صدایش چیزی نبود که از امیر حسین و بنیاد پنهان بماند مامان مامان خوبی؟ ها خوبم -کجایی؟ ولت کردن؟ من دارم… دستی روی دهانش نشست و چهره ی پر اخم امیرحسین، تنها چیزی بود که پیش روی خود میدید انگشت روی بینی گذاشت و وادارش کرد سکوت کند شاید این تماس تله ای برای او می بود شیرین سرت تکان داد و مادرش جواب داد نه هنوز پیش خودشونم.
چه جوری گذاشتن باهام حرف بزنی؟ – عبدالمجید نیست زن دومش دلش رحم اومد یه گوشی آورد که باهات دو کلمه حرف بزنم. می ترسید این سؤال را بپرسد اما میخواست مطمئن شود زدنت؟ مکث مادر ته دلاش چنگ کشید اما انکارش درد بیشتری داشت نه مادر تو خوبی؟ کجا میمونی؟ راست دوست خونه همون دوست داداش مادرش لحظه ای جابه جا شد و از پنجره ی نیمه شکسته نگاهی به محوطه انداخت و شیرین :گفت میخوام ببینمت تا دست اینام محاله بشه برگردی. همونجا بمون، لطف اون پسر غریبه رو جبران میکنم اگه زنده بودم. پیش اونا ،امنه اینجا همه رو بسیج کردن رفتن سراغ خونه، هیچی رو سالم نذاشتن. – میدونی کجا بردنت؟ امیرحسین به تأیید این سؤال سری تکان داد و چشم دوخت به جنبش لب های شیرین یه مدت خاش بودیم، حالا برگشتیم میرجاوه این زنی که گفتی، مطمئنه؟
هرچی باشه بازم زن اون بی شرفه، فقط میخواست از حالت خبر داشته باشم دیشب پریشون بودم به دلم بد افتاده بود نگرانت بودم. این دید نه چیزی خوردم، نه خوابیدم امروز گوشی آورد بهت زنگ بزنم. شماره م رو از گوشی پاک کن مامان. -شبیه گوشی تو داره این رو بلدم پاک کنم. تو یادت بمونه که اینجاها پیدات نشه حتی اگه منم اذیت کردن فهمیدی؟ شیرین چشم دوخت به نگاه سؤالی امیرحسین مادرش دوباره با تأکید :پرسید فهمیدی ماه شیرین؟ برای خاموش کردن آتش افتاده به جان مادرش هم که شده، جوابی داد دور از واقعیت فهمیدم دیگه گوشی رو بدم تا اون زن اولش پیدا نشده. و صدای ترمز شدید اتومبیلی آمد و صدای حرف زدن زنی غیر از مادرش و همهمه ای که او را ترساند. چند باری مادرش را صدا زد اما صدای او را دیگر نشنید. امیرحسین گوشی را از او گرفت و به صداها گوش داد.
انگار کسی پا به اتاق گذاشته بود و داشت مادر شیرین را سرزنش میکرد که همکاری نمیکند و احتمالاً او نتوانسته گوشی را قطع کند. خودش تماس را قطع کرد و گوشی را به دست شیرین داد و گفت شماره رو ذخیره کن شاید یه جا به دردمون خورد. مادرم… طوریش نبود کسی اومده بود توی که دیر میشه بنیاد چمدان ها جلوتر از آن دو کشید و به طرف ساختمان اصلی داشت میرفت که صدای گاز خوردن موتوری باعث شد سر بچرخاند. موتورسوار کلاه کاسکت روی سر کا گذاشته بود و داشت به سرعت به طرف امیرحسین و شیرین که هم قدم می آمدند می رفت که او با صدای بلند فریاد کشید: امیر بتا امیرحسین سر چرخاند و با دیدن موتورسوار، شیرین را به طرف درختِ نازک تنهای که کنارشان بود هل داد و خودش هم سعی کرد در مسیر مستقیم حرکت موتور نباشد که موتورسوار تا یک متریشان آمد.