دانلود رمان تباهکار از فرشته تات شهدوست با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گاهی زندگی، دلت را با التماس میکوبد به دیوار تصمیمهایی که هیچوقت نمیخواستی بگیری… لیلی، دختری مستقل و تنها، تمام دار و ندارش را برای نجات مادر بیمارش خرج کرده. اما وقتی هیچ راهی باقی نمیماند و زمان با بیرحمی میگذرد، در تاریکیِ ناامیدی، مردی از راه میرسد: ارشیا، جوانی مرموز با پیشنهادی که زندگی لیلی را از ریشه تغییر میدهد… یک شب، یک انتخاب، و سرنوشتی که شاید راه بازگشتی نداشته باشد…
اهورا نگاهم میکرد به صورتش لبخند کمرنگی زدم و وارد اتاق شدم. با علاقه به لباسی که توی دستم .. بود نگاه کردم و خیلی سریع با لباس هایی که پوشیده بودم تعویض کردم تن خورش بی نظیر بود. در عین سادگی زیبا بود. نه یقه اش اونقدر باز بود که نتونم با شال بپوشونم.. و نه .. اینکه بدون آستین بود همونطور که دستم رو به کمرم زده بودم و از تو آینه همه جای لباس رو برانداز می کردم، یه دفعه یکی .. پرده رو محکم کنار زد و توی درگاه ایستاد یک آن وحشت زده به سمتش برگشتم و عقب رفتم… با دیدن اهورا که دست به سینه به اون چهارچوب آهنی .. تکیه داده بود و با اخم کمرنگی نگاهم می کرد نفس راحتی کشیدم در عوض اون، من اخم هام رو غلیظ تو هم کشیدم و با لحن به ظاهر تندی گفتم: این چه طرز اومدن …..قلبم نزدیک بود وایسه … نگاهش از پایین لباس تا توی چشم هام بالا اومد..
اونقدر عمیق و گیرا که حرارتی دلنشین زیر پوستم دوید همونطور که نگاهم می کرد با لحن جدی گفت: دو تا مشتری مرد اون بیرونن.. گفتم یه وقت بی هوا پرده ..رو نزنی بالا و بیای بیرون برای همین خودم اومدم … از تعصبی که داشت ناخواسته اون رو نسبت به من به زبون میاورد دلم یه جورایی ضعف رفت ..با اینکارهاش قصد دیوونه کردنم رو داشت؟ کم کم داشتم به اون احساس سرکشی که ناخونده پا به قلبم گذاشته بود و هر ثانیه خودش رو بیش از پیش تو ..دیواره ی نازک دلم جای می کرد و تنم رو به لرزه می انداخت پی می بردم این علاقه و این کشش تمومش به خاطر اهورا بود..اون از پدرم ضربه خورد..اما برخلاف تموم تهدیداش .. زخمش رو به من نزد.. خواست..ولی نتونست برعکس سعی کرد همیشه مراقبم باشه.. قلبش سنگیه چون عشق و احساس رو باور نداره..شاید من بتونم..
اون رو بهش بدم ..گفت در مقابل نفرتش همه ی حسهای خوب عالم رو از من میخواد.. چرا که نه؟ اون موقع نمی خواستم..اما الان که محرمش شده بودم و مهرش به دلم افتاده بود از ته دل می خواستم برای .. آرامش اون تلاش کنم .. اگه پسندیدی همینو برمی داریم به چشم هاش خیره شده بودم. حال خودم رو نمی فهمیدم.. به لبخندم رنگی از احساس پاشیدم و به سمتش .. مایل شدم بدون اینکه حتی بهش مهلت فکر کردن بدم بازوش رو گرفتم و اون رو به سمت خودم کشیدم.. پرده پایین افتاد اهورا با تعجب مقابلم ایستاد هر دو دستمو روی بازوهایی که حتی از رو اون پالتوی ضخیم هم قوی بودنشون رو عضله های تنومندش .. به رخ میکشیدن گذاشتم و رو به پایین سوق دادم همونطور که تو چشمان متعجب اما خونسرد اهورا خیره بودم با لبخند گفتم: یعنی من بپسندم کافی …. تو نمی خوای نظرتو بگی؟
نگاهش رو همه ی اجزای صورتم چرخید..بی وقفه پرسید: می خوای بگی نظر من واسه ات مهمه؟ دستم رو که پایین میبردم تا پشت پنجه هاش کشیدم و..خیلی زود انگشت هام لا به لای انگشتان اهورا .. قفل شد .. كف دستش اونقدر داغ بود که حکمش حکم حرارت آتیش رو داشت خودم رو کمی بهش نزدیک کردم…نگاهم رو که به یقه ی پیراهن مشکی رنگش دوخته بودم تا توی چشم هاش بالا کشیدم و لب زدم هر زنی دوست داره موقع پرو لباس نظر شوهرش رو بدونه با این حرفم یک تای ابروش طبق عادت بالا رفت و دست چپش به روی کمرم نشست..از غروری که تو ..نگاهش موجی از سرما داشت خوشم می اومد اگه خودتو زنم می دونی، پس قبول می کنی با من ازدواج کنی؟ لبخندم کش اومد ازدواج رو نمی دونم.. فقط میدونم همین الان شرعا همسرت محسوب میشم.