دانلود رمان شکلات تلخ از هما پور اصفهانی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان شکلات تلخ ، جلد دوم از مجموعه محبوب سیگار شکلاتیپیچیدهتر که فریال به هویت واقعی اردلان پی میبرد و او ، ناخواسته ، در موقعیتی قرار میگیرد که چارهای جز حذف فریال ندارد . . . این رمان دو جلدی در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات سخنان منتشر شده و شامل ۸۶۴ صفحه است . ویراستاری آن را خانبه قلم هما پوراصفهانی است. در حالی که در جلد نخست گمان میرفت اردلان فانی کشته شد، در جلد دوم مشخص میشود که زنده است و در قالب نماینده مخفی، به باندی مافیایی نفوذ کرده است. ماجرای پیچیدهتر میشود که فریال به هویت واقعی اردلان پی میبرد و او، ناخواسته، در موقعیتی قرار میگیرد که چارهای جز فریال حذف نمیشود… این رمان دو جلدی در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات منتشر شده و شامل ۸۶۴ صفحه است. ویراستاری آن را خانم افسانه نظری بر درمان داشته است.
علاوه بر این که هوشیاری اش داشت بر می گشت درد هم داشت در کل تنش پخش می شد. اثر مسکن ها کم کم بر طرف می شد و درد بر او غلبه می کرد. با اخم های درهم در جواب کیانوش گفت: – چی شد کیانوش؟ تموم شد؟ کیانوش در حالی که به پرستار کمک می کرد تا اردلان را به روی تخت خودش منتقل کند، گفت: – تموم شد. شرشونو کندیم. دو سه ساعتی طول کشید عملیات، ولی تمام پاکسازی شدن. اردلان نفس عمیقی کشید و زیر لب خدا را شکر کرد. زحماتش به باد نرفته بود. کیانوش گوشی اش را برداشت و گفت: – من زنگ بزنم به زنت که اگه بفهمه آوردنت بخش و بهش خبر ندادم منو با لباس قورت میده. بعد از آن فرصت نداد حتی اردلان بپرسد فریال کجاست. سریع با گوشی اش شماره فریال را گرفت و همین که صدای گرفته و ناراحت فریال در گوشی پیچید، بی مقدمه گفت.
– پاشو بیا، چشمت روشن. به هوش اومد، آوردنش بخش. معلوم نشد چه شنید که گوشی را کمی از گوشش فاصله داد و زیرلبی گفت: – کر شدم بابا! بعد از آن تماس قطع شد. اردلان سعی کرد نیم خیز شود. درد بیشتر در تمام تنش پخش شد و صدای آخش را بلند کرد. پرستار که همچنان کنار او می چرخید و سرم و وسایلش را مرتب می کرد، گفت: – الان بهت مسکن میزنم. دردت آروم میشه. سعی کن تکون نخوری زیاد. برات خوب نیست. اردلان سرفه ای کرد و رو به کیانوش پرسید: – فریال کجاست؟ وقت نشد کیانوش جواب بدهد چون فریال شیرجه زد داخل اتاق و کژال هم به دنبالش در حالی که سرم او را در دست داشت، غر میزد: – دختر یواش! خون بر می گرده الان. ولی فریال هیچ توجه ای نکرد. هجوم برد سمت اردلان و همین که به او رسید دست هایش را بالا آورد و دور صورت اردلان گذاشت
و خیره شد به چشمانش که هوشیار و مهربان باز بودند، ولی مشخص بود خسته و درد آلود است. بی اختیار خم شد و همان طور که گریه می کرد چندین و چند بار چشمانش را بوسید و گفت: فکر کردم دیگه هیچ وقت چشماتو باز نمی بینم. خدایا شکرت! خدا رو صد هزار مرتبه شکرت که خوبی! اردلان که دردش به اوج خودش رسیده بود، با دیدن فریال سعی کرد ناله هایش را بروز ندهد. لبخند نیم بندی زد و آهسته گفت: – دختر خوب، چه کار کردی با خودت؟ سرم چی میگه؟ فریال که قصد نداشت حتی ذره ای از اردلان فاصله بگیرد، همان طور خیره در چشمانش گفت: – به زور زدن بهم! من نمی خواستم. اردلان دست آزادش را که اسیر سرم نبود بالا آورد و آهسته شال فریال را که دوباره افتاده بود، روی سرش بالا کشید. بعد دست نوازشی هم ضمیمه اش کرد و گفت: – من نباشم.
می خوای این جوری مراقب خودت باشی؟ اینه رسمش؟ من باید همیشه نگرانت باشم؟ فریال بغض کرد و چانه اش لرزید. اردلان با تحکم گفت: – گریه بی گریه! فشارت افتاده که بهت سرم زدن. یه ذره به فکر خودت باش! کیانوش جلو آمد و گفت: – فریال بسه دیگه. برو بشین به کم. ببین خون کامل برگشته توی پاروی سرمت. بعد خطاب به پرستار که مشغول تزریق داخل سرم اردلان بود، گفت: – حاجی بی زحمت کارت که با اون مجروح تموم شد یه دستی هم به سر و گوش این مجروح بکش. پرستار خنده اش گرفت و گفت: – چشم. اردلان با نگرانی به فریال خیره بود که با کمک کژال عقب عقب رفت و آهسته لب کاناپه چرمی کنار اتاق نشست. حتی تعادل نداشت درست راه برود. اگر این قدر درد نداشت و شرایط خودش وخیم نبود، حتما او را به خاطر این حالش توبیخ می کرد.