میهن بوک
دانلود رمان | میهن بوک منبع رمان های رایگان جدید و عاشقانه
میهن بوک
دانلود رمان بامداد خمار pdf از فتانه حاج سید جوادی با لینک مستقیم

دانلود رمان بامداد خمار از فتانه حاج سید جوادی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

سودابه، یه دختر جوون و پولدار و تحصیل‌کرده‌س که دلش می‌خواد با یه مردی ازدواج کنه که اصلاً از طبقه خانوادگی خودشون نیست. مادرش که اصلاً با این قضیه کنار نمیاد، از محبوبه، خواهر خودش و عمه سودابه، می‌خواهد یه جوری با حرف زدن سودابه رو منصرف کنه. اما موضوع به این ساده‌ها نیست، چون…

خلاصه رمان بامداد خمار

كاظم پسر هفده هيجده ساله حاج نصرالله دوست دوران كودكي پدرم بود. گه گاه با پدرش به بيروني نزد پدرم مي آمدند. قيافه جذاب و تو دل برويي داشت و پدرش به پدرم گفته بود با وجود چاقي بيش از حد، زن ها برايش غش و ضعف مي كنند. مي گويند با نمك است. گفته بود نمي دانم شايد اين پدر سوخته مهره مار دارد. ما اغلب به اين تعريف پدر از پسر مي خنديديم. حاج نصرالله چندان مال و منالي نداشت ولي مرد زحمت كش شريفي بود كه در بازار حجره اي داشت و به كار و كسب مشغول بود. به قول قديمي ها گنجشك روزي بود. لبخند رنگپريده درد آلودي بر لب خواهرم ظاهر شد. ناله كنان گفتم نه آبجي، كاش او بود. حاج نصرالله كه آدم محترمي است.

اين حرف بي اراده از دهانم خارج شد، خواهرم روي دو زانو نيم خيز شد پس مي خواهي بگويي پدر او نا محترم است؟ … واي خدا مرگم بدهد. تو كه مرا كشتي دختر د زودتر بگو كيه و خلاصم كن ديگر كار از كار گذشته بود. راه بازگشتي وجود نداشت. حرف از دهانم در آمده بود. تير از چله كمان رها شده بود و ديگر باز نمي گشت. كاش لال شده بودم. كاش نمي گفتم. اين زن الان پس مي افتد هيچي آبجي، اصلا ولش كن تا آمدم از جايم بلند شوم، محكم مچ دستم را گرفت چي چي را ولش كن؟ كجا مي روي؟ بنشين ببينم. بگو چه دسته گلي به آب داده اي. بگو اين آدم كيه؟ نشستم. اشكم بي صدا فرو ريخت نمي توانم بگويم محبوبه، تو داري مرا مي كشي. الان قلبم مي ايستد.

آن قدر آب غوره نگير. بگو ببينم كيه. خودش به تو گفته كه تو را مي خواهد؟ آره آبجي خواهرم چنگ به صورتش كشيد پس حرف هايتان را هم زده ايد؟ قرار و مدارتان را هم گذاشته اي؟ سكوت كردم و خيره به او نگاه كردم دِ بگو دختر، زودتر بگو ببينم كجا پيدايش كرده اي؟ بگو ببينم چه خاكي بايد توي سرم بريزم. مي گويي يا نه؟ مي گويم. مرگ يك بار، شيون يك بار. گفتم چرا، مي گوي سكوت كردم و بعد آهسته ادامه دادم آن دكان نجاري سرگذر ما را كه ديده اي؟ – خواهرم مچ مرا گرفته بود و فشار مي داد. چهار زانو، نيم خيز نشسته بود و به من نگاه مي كرد. تمام وجودش چشم بود و گوش تنها حركتي كه در سراپايش ديدم گشاد شدن چشم هايش بود.

از وحشت و پر از سوال صدا به زحمت از گلويش خارج مي شد خوب!!؟ همان شاگرد نجاري كه آن جا كار مي كند. اسمش رحيم است با بردن نام او دلم آرام گرفت. عاقبت اين راز گران بار را به يك نفر ديگر هم گفته بودم. سنگيني را به دوش ديگري افكنده بودم. انگار كه رها شده بودم و چه قدر رحيم را مي خواستم. خواهرم مثل آدم هاي خواب زده :گفت كي؟ بدون آن كه دوباره توضيح بدهم به چشمش خيره شدم. كم كم متوجه معناي حرف هايم مي شد. تقلا مي كرد نفس بكشد. نميتوانست. دهانش دو سه بار باز و بسته شد. مثل ماهي هاي حوض بعد گفت واي خدا مرگم بدهد. مگر تو ديوانه شده اي دختر؟ نه نزهت جان، ديوانه نشده ام. تو را به خدا به آقا جانم بگو.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
سودابه، یه دختر جوون و پولدار و تحصیل‌کرده‌س که دلش می‌خواد با یه مردی ازدواج کنه که اصلاً از طبقه خانوادگی خودشون نیست. مادرش که اصلاً با این قضیه کنار نمیاد، از محبوبه، خواهر خودش و عمه سودابه، می‌خواهد یه جوری با حرف زدن سودابه رو منصرف کنه. اما موضوع به این ساده‌ها نیست، چون...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    بامداد خمار
  • نویسنده
    فتانه حاج سید جوادی
  • صفحات
    284
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • میهن بوک
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

درباره سایت
میهن بوک
دانلود رمان: میهن بوک پایگاه معرفی و دانلود بهترین رمان های الکترونیکی PDF , EPUB و صوتی کمیاب رایگان فارسی و خارجی جدید و قدیمی بدون سانسور
آمار سایت
  • 4841 نوشته
  • 541 محصول
  • 366 کامنت
  • 1277 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " میهن بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
hacklink |
casino siteleri |
en iyi bahis siteleri |
casino siteleri |
casinolevant |
deneme bonusu |
casinolevant |