دانلود رمان باران بهاری از بهار با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
او دختریست که سختیهای زیادی را پشت سر گذاشته، در تنهایی بزرگ شده، بیتکیهگاه، بیپشتوانه است. با این حال، برای کسانی که هنوز کنارش هستند، محکم ایستاده، سنگصبور و تکیهگاهی امن هستند. با همهی آسیبپذیریاش، با ارادهای راسخ، نمیگذارد کسی از زخمهایش باخبر شود. هر روز با هدف بهتر کردن زندگی دیگران، میکند، چون میداند او کسی نیست. اما او هم انسان است، دلی دارد، احساسی… گاهی دلش میخواهد سرش را بر شانهای بگذارد و فقط برای چند لحظه، خودِ واقعیاش باشد… دختری که باور دارد دیگر احساسی ندارد، اما در سکوتش، اما امیدی کوچک زنده است.
– من قصد جسارت نداشتم. اگه ناراحتتون کردم ناخواسته بود متاسفم… از شرمندگی صداش یکم اروم شدم.هه چه جالب اونم مثله من اهل عذرخواهی نیست یه ببخشید ساده هم نگفت. به درک انگار من هلاکه یه ببخشید از اونم.. یکم از قهومو خوردم و گفتم در مورده حجابمم باید بگم که فکر کنم فهمیده باشین اهل حجاب نیستم..خودم میدونم هرجایی باید چه جوری لباس بپوشم و مراعات میکنم پس اگه باهم خواستیم بریم جایی که سعی میکنم خیلی کم تو این موقعیت قرار بگیریم به هیچ عنوان نباید به پوششم گیر بدین. با اخما درهم گفت مگه من بی غیرتم
که بزارم باهم بریم جایی و تو هرجور خواستی لباس بپوشی؟ اقای سالاری به حرفم توجه کنین. گفتم خودم میدونم هرجایی باید چه جور لباسی بپوشم.. با کلافگی دستی تو موهاش کشید و گفت: باشه قبوله.. بازم چیزی مونده؟ سرمو تکون دادم و گفتم و شرط اخرم. باید حق طلاقو بدین به من.. با چشما گرد شده نگام کرد. یکم با تعجب نگام کرد بعد کم کم چشماش پر از خشم شدن دندوناشو رو هم فشار داد و با خشم غرید: هر شرطی گذاشتی قبول کردم این دیگه یعنی چی؟ با آرامش گفتم منو شما در هر صورت به روزی جدا میشیم حالا چه از طرف شما چه از طرف من میخوام حق طلاق با من باشه
که اگه به موقع زدین زیر یکی از قولهاتون بتونم راحت اقدام کنم. وقتی حق طلاقو بدین به من یه جورایی انگار تعهد دادین به من که زیر قولاتون نزنین بعد با شک چشمامو ریز کردم و گفتم نکنه چیزی تو سرته ؟ .. نکنه نمیخواهی طلاقم بدی؟ باعصبانیت دوباره غرید اره چون عاشقتم نمیخوام طلاقت بدم. بعد پوزخندی زد و گفت حق طلاقم با تو روزشماری میکنم برا روزی که از هم جداشیم. لبخندی زدم و گفتم خوشحالم که هردوتامون به جدا شدن از هم فکر میکنیم. اره این عالیه. ته قهومو با یکم کیک خوردم و بلند شدم. اونم باهام بلند شد. گفتم شما حرفی نداری؟
نه منم بين حرفا شما تقریبا حرفامو زدم -خوبه.. من دیگه برم داره شب میشه. اگه کار نداری وایسا شام باهم بخوریم؟ نه میرم خونه مامان و بهار منتظرم هستن.. سرشو تکون داد و باشه ای گفت.چه سریع باهم صمیمی شدیم. از شما شدیم تو راه افتادم سمت صندوق تا حساب کنم.. تو کتم نمیرفت جنس مخالف بخواد میزمو حساب کنه. بین راه بازوم کشیده شد. با بهت برگشتم ببینم کدوم احمقی این غلطو کرد. وقتی دیدم امیرعلیه با خشم نگاش کردم و تا خواستم دهن باز کنم چندتا حرف بارش کنم با چشمایی که ازشون خون میبارید گفت: داشتی میرفتی چه غلطی بکنی؟