دانلود رمان تلبیس از شادی جمالیان با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بصورت سنتی ازدواج میکنند. کیهان، نهال را در حصار خانه محبوس میسازد و نهال، همه معنای زیستن را در مهرورزی به او خلاصه میکند. اما زندگی، همیشه آن گونه که مینماید نیست. رازهایی برملا میشود، پرسشهایی که جرئت مطرح کردنشان در دل هیچکس نمیگنجد، و معادلاتی که جوابشان در دل تاریکی گم شده است. خیانت، پرده از چهره این عشق برمیدارد. اما پرسش اصلی هنوز پابرجست: خائن کیست واقعی؟ تلبیس، همان فریب آراسته است؛ حقیقتی که پشت نقاب دروغ پنهان شده است.
بی حواس میپرسم و کاوه لحظه ای نگاهم میکند. طوری که حس میکنم توی نگاهش پر از حرفهایی است که هنوز جرئت به زبان آوردنشان را ندارد نیشخندی کوتاه میزند و سرش را تکان میدهد و بعد به خیابان چشم میدوزد از خودم خجالت میکشم از اینکه باز سبکسری کرده ام و حرفی که نباید زده ام. وقتی به خانه بابا میرسیم از کاوه نمیخواهم به داخل بیاید و خودش هم انگار رغبتی ندارد. ساکم را کنارم میگذارد و میرود. با رفتنش زنگ را فشار میدهم و هانیه در را باز میکند. داخل که میشوم میپرسد با ساک اومدی؟ قهر کردی؟
اولا سلام نه قهر نیستم دوما کیهان رو بردن خونه مامانش اینا منم اومدم اینجا! هانیه بهت زده میپرسد شوهرتو ول کردی اومدی؟ بی تفاوت جواب میدهم. نه پشت سر رفتنش خودمو تیکه تیکه کردم بعد اومدم چیکار میکردم؟ وقتی منو خر فرض کردن توقع داشتی بمونم برای زخم هاش زاری کنم؟ سر تاسفی برایم تکان میدهد و میپرسم باز بابا اینا نیستن؟ اعظم کجاست؟ هی میگفت به طوریم شده بابا بردتش دکتر. نفسم را با حرص بیرون میدهم خودم را روی اولین مبل اندازه نفسم را با حرص بیرون میدهم خودم را روی اولین مبل می اندازم.
– انشالله خيره. بابا تماسش را قطع میکند و میپرسد تو بزرگتر نداری؟ شوهر مریضت رو ول کردی اومدی اینجا؟ – خونه باباش معذبم. بابا قرمز میشود – معذب؟ خونه باباش؟ اونجا دیگه خونه توئه نهال یعنی چی تقی به توقی خورد جل و پلاست رو جمع کنی بیای. هانيه وا رفته میپرسد بابا داری از اینجا بیرونش میکنی؟ اعظم کلافه اسم بابا را واگویه میکند و بابا با غضب رو به هر دویشان میگوید: – آره بیرون میکنم نهال دیگه شوهر داره وقتی میاد با شوهرش میاد تازه خانوم الان داره خبر میده شوهرش رو کتک زدن. یعنی سنگ روی یخ شدم من.
هی عذرخواهی کردم و عرق شرم ریختم که خیر سرم پدرزن کیهان هستم خبر نداشتم چی شده که بفرما بزنم بیان اینجا. هانیه… نالد بابا خشم میگوید: – – هانیه جای ور رفتن با اعصاب من به اسنپ بگیر رفت و برگشت هم نهال رو میذارم اونجا هم میرم دیدن کیهان. چشم هایم گرد میشوند تصمیم بابا طوری عجیب است که اعظم میگوید:- چه اصراری داری این وقت شبی؟ حالا فردا برو. بابا به سمت اتاقشان میرود و همانطور که لباس عوض میکند با صدای بلند جواب میدهد. همین الان هم دیر شده .خانوم هر ثانیه که میگذره بی عرضگی منو نشون میده که دختر تربیت کردنم…