دانلود رمان تقاص از هما پور اصفهانی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پیش از آنکه من به دنیا بیایم، حوادث رقم خورده بود؛ حوادثی که بیآنکه بخواهم، تقدیرم را رقم زدند. گویی عشق ناتمامی در گذشته، حال ما را سوزاند. نه من مقصرم، نه تو… اما گناهی نانوشته روی دوشمان سنگینی میکند. این عشق، مثل میراثی زخمی به ما رسیده. من شکنندهام، من از جنس بلورم. تو اما محکمی، می توانی نگاهم داری. نمیخواهم بشکنم، هنوز وقت شکستن نیست. کمکم کن تا دوام بیاورم، تا این چرخه را بشکنیم. نمیخواهم عشقمان ادامه همان زخمها باشد. تو را پیش از دیدنت حس کرده بودم، گویی همیشه در من بودی. بیا با هم پیوندی نو ببندیم، نه از جنس گذشته… از جنس بخشش، از جنس رهایی.
جوابی نداد و طبق معمول سکوت کرد. کنارش روی زمین نشستم و گفتم: – داریوش من … تو رو خدا اینقدر خودتو اذیت نکن. تو اگه خودتو زجر بدی و شکنجه کنی هیچ چیزی عوض نمی شه. داریوش … بازم سکوت کرد. – امشب چرا اینقدر اصرار داشتی بیرون بیای؟ واسه چی اونقدر تو خیابون دور زدی؟ بعدش هم اومدی اینجا ، نکنه آرمین بهت گفته بود رزا اینا می یان اینجا؟ بالاخره به حرف اومد و گفت: – نه. – پس چرا؟ – امشب سالگرد یکی از بهترین شبهای من بود. – چه شبی؟ – برات تعریف کردم … همون روزی که رزا اومد اصفهان و من اصفهان رو بهش نشون دادم.
دقیقاً توی چنین شبی آوردمش روی همین پل. – رزا هم به خاطر همین اومده بود اینجا؟ – فکر نمی کنم رزا یادش مونده باشه. دیگه چیزی نگفتم. نمی خواستم با حرفام بیشتر اذیتش کنم. شاید یه ساعتی همونطور اونجا موندیم تا اینکه من خسته شدم و گفتم: – داریوش جان بهتره برگردیم خونه. هوا داره سردتر می شه. – تو برو … با من چی کار داری ؟؟!! – داریوش خواهش می کنم لجبازی نکن. تو تب داری. به خدا حالت بدتر میشه و چند هفته می افتی توی رخت خواب! داریوش بر خلاف تصورم از جا بلند شد. کش و قوسی به بدنش داد و گفت: – تو هم دیدیش؟– آره دیدمش.
– حالا متوجه شدی من عاشق کی شدم؟ – آره حق داری. خیلی نازه! پوزخندی زد و گفت: – می تونم قسم بخورم که رزا اگه خوشگل هم نبود من عاشقش می شدم. حالا بیشتر از چهره اش درونش واسم قشنگ و دوست داشتنیه. کودک درونش که همیشه زنده اس منو شیفته می کنه. – از یه عاشق مثل تو غیر از این نمی شه انتظار داشت. ایستاد و گفت: – من امشب و فردا شب نمی یام خونه. می رم هتل. باز بهم شوک وارد کرد، با تعجب گفتم: – هتل؟! برای چی؟ مگه ما خونه نداریم؟ – مریم به من گیر نده. می خوام این سه شبو همون جایی بخوابم که رزا دو سال پیش اونجا می خوابید.
تو هم منو دم هتل پیاده کن و برو. خواهش می کنم این دو روز کاری به کار من نداشته باش. نترس بلایی سر خودم نمی یارم. – داریوش حالت خوبه؟!!! – آره خوبم. همین که دیدمش واسم کافیه. می دونم که دیگه رزای من خانم کسی دیگه اس، ولی خب هنوز هم با دیدنش همه وجودم اسمشو فریاد می کشه. لجم گرفت! با حرص گفتم: – دیگه داره حسودیم می شه. داریوش دیگه ادامه نداد و به آرومی در حالی که توی راه رفتن کمکش می کردم به سمت ماشینش رفتیم. نگذاشتم رانندگی کنه و خودم پشت فرمون نشستم. جلوی در هتل ایستادم و تو پیاده شدن کمکش کردم.