دانلود رمان تاوانی که حقم نبود از صفورا یارمرادی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شوکا فکر میکنه بالاخره عشق واقعیشو پیدا کرده مردی که همیشه توی خیالاتش بوده، همون شاهزادهای سوار بر اسب سفید. اما غافل از اینکه آن شاهزادهای واقعی است، کسی که از اول توی زندگیش حضور داشته است، همیشه کنارش بوده، ولی اون هیچوقت قدرشو ندونسته. حالا دل اون مرد واقعی، همون شاه بیادعا، زیر پای یه عشق اشتباهی له میشه. بدون اینکه شوکا بفهمه، به دست کسی که فکر میکنه عاشقشه، به یه دام دردناک کشیده میشه…
عمو جان .. درست میگین اما این با تموم اونا فرق داره .. اینبار بحث پدرمه .. پدرمو کشتن .. باورم نمیشه _حق داری پسرم زودتر باید بهت میگفتیم .. اما تو الان نباید کم بیاری .. باید سعی کنی ماموریتو به خوبی به پایان برسونی .. باید بفهمی اردشیر پارسا زندس یا نه .. باید انتقام برادر عزیز تر از جانم رو بگیری .. پسرم من به تو ایمان دارم که میتونی … توی سکوت به حرفاش گوش میدادم.. تموم حرفاش حق بودن ..با شنیدن حرفاش یکم آروم شدم .. شوکا: دوماه بعد: ماشینو جلوی کافه پارک کردم و پیاده شدم .. داخل کافه شدم و با چشم دنبالش گشتم ..
با دیدن دستش که برام تکون میداد لبخندی زدم و به سمتش رفتم .. همین که رسیدم به میزش با صدای مهربونش گفت: _به به خانوم ما هم اومد … _سلام _سلام به روی ماهت از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید: _ بشین عزیزم همیشه انقد رمانتیک و جنتلمن بود لبخند پر نازی زدم و نشستم اونم روبروم نشست که همون لحظه گارسون اومد شروین بهم نگاه کرد و گفت: _چی میخوری عزیزم؟ نگاه سرسری ای به منو انداختم و گفتم: _کاپوچینو خوبه سری تکون داد و دوتا کاپوچینو با کیک سفارش داد لبخندی زدم ..
همیشه هرچی من سفارش میدادم و هم برای خودش سفارش میداد .. چقد این اخلاقشو دوست دارم .. منم چون میدونم کاپوچینو دوست داره معمولا اینو میگفتم سوالی بهش نگاه کردم نگام کرد و لبخندی زد و چیزی نگفت با تعجب گفتم: _خب اونم تعجب کرد: _خب چی؟ _وا .. خب کاری داشتی گفتی همو ببینیم؟ یه تای ابروشو بالا داد: _آره سوالی نگاش کردم _میخواستم ببینمت چون … _چون؟؟ لبخندی زد: _چون دلم برای چشمات تنگ شده بود … لبخندی روی لبم نشست و ته دلم غنچ رفت بابت این حرفش … _دیوونه …
چشماشو باز بسته کرد : _اوهوم بگو دیوونه .. دیوونه ی خودتم .. بعدش با ناراحتی گفت: تاوانی که حقم نبود – صفورا یارمرادی _خیلی زود به زود دلم برات تنگ میشه .. کاش زودتر بشه خانوم خودم بشی و ۲۴ساعته پیشم باشی… با دلخوری گفتم: _ تا وقتی که جلو نیای هیچوقت این اتفاق نمیوفته .. چهرش شرمنده شد و گفت: _میام عزیزم .. یکم صبر کن _چقد صبر کنم؟ هر دفعه همینو میگی؟ با اطمینان بهم نگاه کرد : _این دفعه واقعنی میگم … پوف کلافه ای کشیدم و دیگه چیزی نگفتم بعد از اینکه گارسون سفارشامونو آورد و خوردیمشون از جام بلند شدم و رفتیم بیرون … یکم ازش دلخور بودم ..