دانلود رمان مو نارنجی من از مریم صدر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رایین ـ صدای زنگ گوشیم برای پنجمین بار پیاپی پیچید توی اتاق. چیه آرمین؟ سلام دوباره آقای محترم… یه وقت فکر نکنی یاد ما کردی! چرا نمیای؟ زشته والله! من هیچ، بالاخره عروسی خواهرتـه ها… آرمین، تورو قرآن ولم کن. اونا دیگه دل دیدن منو ندارن… ببین دعوتی، خود داماد خواست بیای… نمیای دل همه رو میشکنی رایین… پاشو، بیا.
سلامی مجدد جناب… یه وقتی به روی خودت نیاریا… چرا نمیای… زشته بخدا… من به درک مثلا عروسی خواهرته… ـ آرمین بس کن ترو خدا . اونا روی دیدن منو ندارن +مهمون دعوتی دومادی ها . پاشو بیا دیگه . ـ نمیخوام عروسش که یکی از بهترین روزای عمرشه خراب کنم . صدای یک نفر از پشت خط نظرم رو جلب کرد: کیه آرمین ؟ +هیچکی عشق من، رایینه. گوشیو بده من + باز اعصابت رو خورد نکنیا نه بابا بده گوشیو الو رایین سلام داداشی از داداشی گفتنش لبخندی روی لبم اومد ـ سلام خواهری خوبی؟مبارک باشه ایشالا خوشبخت بشی. مرسی.نمیای؟ نمیخوای تو عروسی تنها خواهرت باشی؟؟
ـ نه نمیام خودتم خوب میدونی بیام عروسی عزا میشه داداشی ترو خدا بیا ، بیا بهت همه چیو میگم. اگه بیای میفهمی. به روشونم نیار پشیمونن. ـ فقط به خاطر تو میام راستش ولی بیشتر از یک ساعت نمیتونم باشه؟ باشه داداشی . فعلا خدافظ منتظرتم. ـ خداحافظ خواهری راشین 21سالشه از وقتی 15سالش بوده عاشق آرمین بوده . آرمین هم سن منه و 25سالشه . من آرمین از 19سالگی توی دانشگاه دوست شدیم و دوتایی با هم دیگه شرکت زدیم که کارش دیزاین و چیدمان بود توی هفته اول مشتری های کمی داشتیم. بعد کم کم اینقدر از کارمون رضایت پیدا کردند
که توی یک ماه سرمون کلی شلوغ شد و کلی سفارش گرفتیم. ارمین برای کار شرکتمون خیلی به خونه ما میومد و متوجه نگاه های عاشقانشون می شدم . یه روز آرمین اومد پیشم و با کلی ترس و استرس گفت راشین رو دوست داره ولی میترسه که اون آرمین رو دوست نداشته باشه. خلاصه با کلی دردسر و مخالفت خانواده آرمین مخصوصا داییش بالاخره امروز عروسی شون هست. کت شلوار خاکستری با پیرهن سفید پوشیدم و موهام رو کمی ژل زدم و به سمت بالا مرتبشون کردم کفش و کمربند ست مشکی و ساعت مچی استیلم رو بستم و سوییچ رو برداشتم.
از خونه زدم بیرون سوار مزدا 3مشکیم شدم و عینک افتابیم رو زدم بدبختی من یکی دوتا نبود که… مامانم همیشه میگفت صدام خوبه و از همون 17سالگی من رو بزار فرستاد واسه ی تست خوانندگی .هی خدا… 18سالم بود که یهویی خودمو وسطه یه مشت آدم دیدم یه مشت خواننده و آهنگ ساز به لطف پدر گرامی از 15سالگی گیتار و پیانو رو حرفه ای بودم چون از 9سازی کلاس هاش رو میرفتم . از 15سالگیم توی فرانسه (شهر پاریس ) زندگی میکردم اون هم بخاطر مشکلی که مامان داشت. به خاطر یه مریضی که یادم نمیاد چی بود و دوست بابام که اینجا کار میکرد پزشک بود و گفت که به اینجا بیایم.