دانلود رمان دلدادگی شیطان از شیرین نورنژاد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگه ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری تا این دختر ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون رو…
خلاصه رمان دلدادگی شیطان
پیراهن راحتی سبز کمرنگی به تن دارد. پیراهن نخی ای که بلندی آش تا زیر زانو میرسد..و توی اولین خریدش با رُهام آن را از همان فروشگاه خرید. پیراهنی با یقه ی گرد و آستین های کوتاه….. به خاطر پوست ور آمدهی پایش به جای شلوار، این پیراهن را به تن کرد. نمیخواهد خسته و دمق باشد نمی خواهد به دیروز بد فکر کند. و حالا دیگر حتی نمیخواهد به آینده هم فکر کند. می خواهد در لحظه باشد. همین لحظه نه به سوزش پایش فکر کند و نه به بی پناه ماندنش.. هرچه بود گذشت.. مثل گذشته.. و گذشته تر ها.. و دیگر بعد از این هم برایش دیگر مهم نیست.
هرچه میخواهد پیش بیاید بیاید نه دیگر توان مقاومت دارد و نه اصلا جانِ جنگیدن چه بخواهد چه نخواهد، آینده برایش ترسیم شده .است حالا یا آینده ای تاریک باشد مثل گذشته اش یا روشن باشد، مثل رویایی که از دست رفت و همیشه برایش دست نیافتنی ماند. دست خودش نیست..که حتی دیگر دعا هم نمیکند. خودت هرچی که میخوای پیش روم بذار… طعنه نیست. عصبانیت نیست. حتی دلخوری هم نیست.. فقط بی حسی ست. موهایش را روی یک شانه اش میریزد و از اتاق بیرون میزند با صندل های راحتِ خانگی که خریده از پله ها پایین می آید انتظار در خانه بودن رهام را دارد یا ندارد. بهش فکر نمیکند.
اما وقتی به آخرین پله میرسد، او را میبیند که در گوشه ی سالن پشت میز ناهارخوری نشسته و به آمدن او نگاه میکند پس خانه است و در خانه بودنش بی هدف نیست. و حالا دیگر هدفه ای رهام هم کنجکاوش نمیکند هر هدفی دارد، داشته باشد. او هم نه مانعش میشود و نه می خواهد بهش فکر کند. قطعا قدم جلوتر میگذارد و با نگاه گذرایی روی میز چیده شده، آرام میگوید: سلام.. رهام از نه صبح پشت میز نشسته و فکرش تماما پیش او ست. فکری که آرام بگیر نیست.. حالت بهتره انگار.. رز صدایی از خود درمی آورد هوم..
و بعد به سمت آشپزخانه میرود رُهام به رفتنش نگاه میکند و..پیراهن سبز روی اندام ظریف و کشیده ی رز به زیبایی نشسته چقدر فکر نداشتنش آزار دهنده است. واسه خودت قهوه بریز رز بدون جواب وارد آشپزخانه میشود. میبیند که رهام قهوه دم کرده..رهام.. ارباب! لب هایش کش نمی آیند.. هرچند که این یکی برایش حرکت جالبی ست. برای خودش قهوه میریزد لحظه ی آرامی ست..بیشتر از این نمیخواهد که اگر بخواهد هم فایده ای ندارد. همین که هست دیگر با فنجان قهوه بیرون می آید به سمت همان میزی که رهام پشتش نشسته میرود و میبیند که وسایل صبحانه رویش چیده شده است.