نیـلای هنوز مات بودم.!. با رفتن حامی ، و دور شدنش از من ، یهویی یه حس خالی شدن بم دس داد.!. انگاری ک چن ساله عاشقشم و دوسش دارم.. باورم نمیشہ.. من.. نیلای مهری انقدر زود به یه پسر وا دادم و طعم ل… و چشیدممم.. چقدر حس خوبی بود!. چم بود? چرا دوس داشتم اون حس باز تکرار شه?.!. اصن تو حال خودم نبودم کہ درنیکا دوید داخل باغ و اومد سمتم و گفت _عمه.. چرا اینجایی? بیا بریم تو.. لیندا جون میگہ بیا. یه کم نگاش کردم و گفتم +ط برو میام عمه..برو. یهویی گفت -عمههه لُجت کو? لُجت و خوردی?. واااااای خدا بگم چیکارت کنه حامی.!.
زودی گفتم +هیچی قربونت برم!. _کی خوردتش? +هیچکی بدو برو کیف من و بیار. درنیکا یه اخمی کرد و رفت کیفم و آوردم و رژ سیاه و قرمزم و ترمیم کردم و یه نفس عمیق کشیدم و وارد سالن شدم! همینکه وارد شدم ، متوجهـ ارشیا و نازی شدم که وارد سالن شدن.!. اووففف چه تیکه أی شده بودن جفتشون! به سمتشون رفتم کهـ ارشیا یه سوتی زد و گفت _واووو ، چه ماهیی شده این دختر. چطوری یکی یدونه ارشیا?. نازی زد به بازوی ارشیا و گفت “تو من و از آرایشگاه اومدم بیرون دیدی انقدر تعریف نکردی _آخه عشق من از ط ک تعریف کنم دور برت میداره فک میکنی خبریه.
نازی یدونه دیگه زد که گفتم +هوووی ، بسههه ببینم ، غریب گیر آوردی داداشم و?. نازی چشم غره رفت و گفتـ _اصن شما دختر عمو پسرعمو جفتتون روانی میباشید ، با شما دونفر حرفی ندارم. پشت پلک نازک کرد و به سمت هسیما رفت که خندیدم و گفتم +این یه مدت نبود آدم نشد ارشیا? _آدمممم? آخه نازی و چه به آدم بوودن? فقط بلده غر بزنه بلد نیست یه دلم تنگ شده بگه ک.. +هههه ، ط چی ط دلت براش تنگ نشده بود? _هعی مگه واسش مهمه دلتنگیه من آخہ? دختره مغرور تخص. خندیدم و گفتم +درس میشه قربونت برم ، خودت و درگیر نکن
با ارشیا کنار هم ایستاده بودیم و حرف میزدیم..کہ نازی با عشوه اومد سمت ما و به من گفت _ببخشیدا نیلای خانوم ، ولی مث اینکه ارشیا شوهر منه ن ط ک اینق دوچسبی بش چسبیدی. خندیدم و گفتم +خب مثلا الان حسادتت شده?. یه کم من من کرد و گفت _حسادت?حسادت چی?من حسودی کنم?اونم سر ارشیا?ههههه خنده داره. ارشیا داشت ریز میخندید کہ برگشتم سمتش و یه چشمک بش زدم و گفتم +ارشیا جان?. ارشیا هم گرف میخوام چیکا کنم بر همینم خندید و با غیظ گفت _جونه دلم?. نازی سرخ شده بود ولی حرفی نمیزد +میشه بریم رو پیست باهم برقصیم?.