سری تکون دادم و به چشم های شیشه ایش نگاه کردم. من دختر بی زبونی نبودم اما چرا جلوی این ادم انقدر کم می اوردم؟ نفسی کشیدم و اعلام کردم: لطفا بهم اعتماد کنید. یکی از اشناهام بهم گفت یه خبری از پور شریف پیدا کرده و منم به ارس گفتم. همش همین. باید بهش می گفتم سایه بهم ادرس داده؟ باور می کرد؟ معلومه که نمی کرد!! نگاه خیره اش،سنگین بود و نفسم رو سنگین می کرد.چشم ازش گرفتم و به نوک کفشم نگاه کردم که ناگهانی گفت: -اکی. و از روی صندلیش بلند شد. بلافاصله منو اتش قیام کردیم. تک کتش رو از روی مبل برداشت و من با عجله گفتم: -میرید؟ پشت به من،کتش رو پوشید.
به سمتم چرخید و وقتی خیره خیره نگاهم کرد،بی اختیار دستام رو مشت کردم که گفت: -فقط اینجا بودم تا حرفت رو بشنوم و ببینم هنوز همکاریم یا نه. به حریم شخصیت احترام می ذارم. باید برم به کارم برسم. خیسیِ دستام رو با گوشه مانتوم گرفتم و با من و من گفتم: -کارمون چی می… حتئ به سمتم برنگشت و همونطور که سمت در حرکت می کرد گفت: -مهره های فرعی رو خارج کردیم. فردا میریم سراغ مهره های اصلی. لبخندی زدم و با اتش خداحافظی کردم. به محض اینکه صدای بسته شدن در رو شنیدم،روی مبل افتادم. خدایا عجب روز شلوغی رو پشت سر گذاشته بودم.
خودش به داد برسه. وای راستی،احسان ممتاز کجا بود؟ لاساسینو -می دونستی پنگوئنای نر،با خیره شدن به پنگوئن ماده می تونن حامله اش کنن؟ ممتاز از درد پیچ و تابی خورد و به چهره اتش که یک ماسک عروسکی مسخره زده بود نگاه کرد و با گیجی گفت: -نه. چی داری میگی. و مثل مرغ پر کنده دست روی شکمش گذاشت و با ناله گفت: -تورو خدا بذار برم دستشویی. اتش دستی به موهاش کشید و بی خیال گفت: -منم نمی دونستم. چون از ماتحتم در اوردم. صداش بخاطر ماسک کمی کلفت تر شده بود. و بی توجه به قار و قور های شکمِ ممتاز،روی صندلی مقابلش نشست.