دانلود رمان یوفوریا از صبا عابدی(آنید) با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همه چیز ازاونجایی شروع شد که تصمیم گرفتم این شهر آلوده و خالی از احساس و پشت سرم رها کنم و برگردم به مامن گاهم. جایی که میتونم خودم باشم و صدای فلوتم با جریان آب همبازی بشه. اما نمیدونستم آشنایی با اون میتونه کاری کنه از سیاهچاله هاش که پناهگاهم شده بود، فرار کنم به همون برزخ قبل.. اما این و نمیتونم پنهان کنم که کنار این ممنوعه بودن خیلی خوشه، و منم عاشق سرخوشی.
چشمانش را با اطمینان بست و آقای صبوری کنار خیابان ایستاد .تمشک قصد پیاده شدن داشت که با گرفته شدن دستش به سوی دختر برگشت و در چشمانش خیره شد .چند لحظه در سکوت بهم نگاه کردند که دختر آرام گفت :بهت زنگ میزنم باشه ای در جوابش گفت و سریع از ماشین پایین پرید .میدانست گرفتگی تمشک به خاطر چیست ولی چیزی نبود که دست خودش باشد .شاید هم بود ،اما او برای به خود آمدن ،نیاز به یک تلنگر داشت. تا زمانی که برسند چشمانش را بست و سکوت کرد .به این فکر کرد چقدر خوب میشود اگر طرح های امروزش را به پدرش نشان دهد و نظرش را بپرسد.
تخصصی در این ماجرا نداشت اما میخواست تحسین نگاهش را در چشمان قهوه ای رنگ و مقتدرش ببیند .در افکار رنگارنگ ذهنش پرسه میزد که صدای آقای صبوری به زمان حال آوردش و باعث گشوده شدن پلک هایش شد –رسیدیم دخترم لبخندی کمرنگ و متین زد؛ تشکر کرد و با قلبی کوبان به طرف در برگشت تا باز کند و برود ولی.. با دیدن نمای ساختمان بزرگ و شیشه ای مقابلش چشمانش را سوالی جمع کرد و با طرف آینه برگشت .در نگاه خونسردش خیره شد و آرام پرسید :پس.. سکوت کرد و دوباره به شرکت خیره شد .
فکر میکرد اردلان بعد از یک هفته سفر کاری در خانه منتظرش است ولی گویا هیچ چیز آن طور که او فکر میکرد یا میخواست نبود. صدای جدی و در عین حال مهربان مرد به گوشش رسید –تازه امروز رسیدن .از من خواستن دانشگاهتون تموم شد برسونمتون شرکت .برو دخترم منتظرته منتظرش بود ،پدرش منتظرش بود .حال چه فرقی می کرد در خانه باشد یا هر جای دیگر؟ نفس عمیقی کشید و با لبخند دوباره ای که روی صورتش نشست از ماشین پیاده شد. تمام طول مسیر ضربان پر تپش قلب خود را نادیده گرفت و زیر لب به خود فهماند که باید آرام باشد .او پدرش است!