دانلود رمان آندرومدا از صبا عابدی(آنید) با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آذر قصه تنهاست اما قویه…نمیشینه و میجنگه ولی قلب مهربونش اجازه خراش نمیده ، قلبش فقط پرستار دلایِ مهربونه! یه روز از بین همه مریضای قلب آذر ، مریضی میاد که به مریضِ دائمی اون تبدیل میشه… مریضی که با نفرت از آذر شروع میکنه اما دیگه بدون اون نمیتونه ، رگِ سرش محتاج چشمای پرستار دلش میشه؛ اونقدری که دنیا بین عشق آتشین پرستار دل و مریضِ نگاهش متوقف میشه…
نگاهمو برگردوندم سمت شیشه و چیزی نگفتم بهش…اه اه…مرده شور منو ببرن با این کار کردنم و مریض داری و پرستار بودن و زندگیم! کاش بجا پرستاری یه کوفت دیگه ای میخوندم… همچنان سرم سمت شیشه بود…صدای نفسای عمیقشو میشنیدم که میخواست خودشو آروم کنه…اصلا آروم نباشه…به درک…سکته کنه بره اصن! (مثل سگ)… هنوز حرکت نکرده بود…نگاه خیره اشو حس کردم اما رومو برنگردوندم…حوصله نداشتم حرف بزنم باز نیش و کنایه! + برگرد ببینم! جوابشو ندادم و خودمو به در نزدیک تر کردم…به مغازه لباس فروشی اون سمت خیابون که تا حالا بهش دقت نکرده بودم نگاه کردم…چند مدل مانتو تن مانکن کرده بود و با دکور قدیمی ویترینشو چیده بود!
+ خانوم؟! قهری؟ – نه…قهرم نمیاد + پس چرا حرف نمیزنی باهام؟ برگرد چشاتو ببینم! – حرفمم نمیاد! + خیلی خب…درست بشین کمربندتم ببند! تا برگشتم درست بشینم سرم رفت وسط سینش…دستشو برد از پشت سرم کمربندمو کشید و بست..آروم کنار گوشم گفت : بری میمیرم آذر…هیچوقت نرو…خب؟ – برو ، برو عقب…لطفا! عقب کشید…با چشمای مهربونش بهم خیره شد…بازم عسلیاش کاراملی شده بودن…لبخند کج خوشگلی بهم زد و گفت : حرفامون مردونه بود…دیدی که کتکشم نزدم! – من چیزی نپرسیدم!
+ من از چشمات حرفاتو میفهمم…میدونم نگرانشی! – نیستم اما خوشم نمیاد هی بهم میپرین! + مگه خروس جنگی گیر آوردی که بهم بپریم؟! نگاه چپکی به شوخی بی مزش انداختم…ماشین و روشن کرد و از گوشه چشم جدی بهم خیره شد : دفعه آخرت باشه جونتو قسم میخوری…اگه قسم نمیخوردی حسابشو میرسیدم! – واسه همون قسم خوردم که حسابشو نرسی…اون روز به اندازه کافی حسابشو رسیدی…ماشینشو زدی پوکوندی…خوبه یکی بزنه به بنزت بعدم بیاد یه عالمه کتکت بزنه؟ + آره! – آره؟! پس حتما بسپرم به یکی که اینکار و در اسرع وقت انجام بدن!