دانلود رمان وسوسه های شورانگیز از نیلوفر قائمی فر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مایا، دختری بسیار خودساخته ست که با وجود سن کم، هم هنرمنده، هم ورزشکار، هم دانشجو و به خاطر بی تفاوتی های پدر و مادرش همیشه خودش مسئول و مراقب خودش بوده. پدر و مادرش برای پول، وادارش به ازدواج می کنند و مایا برای رهایی از ازدواج اجباری و سمیش از دوست پدرش(منصور) که وکیل قهاری هست و همیشه کنار مایا بوده و شاهد تمام تلاش ها و موفقیت ها و تنهایی هاش بوده، کمک میخواد… اما در این حین متوجه عمق عشقی که بهم دارن و داشتن میشن و این عشق چنان شورانگیز هست که هر ناممکنی رو ممکن می کنه اما در این میان مایا میفهمه که منصور با زنی در ارتباطه و اون زن ….
– نزده چون شما ایران نبودی، عمو منصور این گنده بک شَتَر شلخته وارد کننده داروهای MS، مرتیکه ی دزد با خیلی از دکترا قرارداد داره که به مریضهایی که حتی یکی دو تا علائم MS دارند و ممکنِ که اصلاً MS هم نباشه… اما چون با دکترا قرارداد داره که اونا تشخیص MS بدن و بفرستند برای تهیه دارو که این آقای بی شرف کثافت داروهاشو بفروشه، منصور حالم ازش بهم میخوره، من با این عوضی آشغال برای چی باید زندگی کنم؟ به خاطر پول با جون مردم بازی میکنه، بعد میتونه راحت اینجا این وسط قر بده؟! بعد بابای من میخواد بزنه تو این کار به این… منصور همینطور هاج و واج نگام میکرد گفتم: «گوش میدی منصور؟»
با حرص گفتم: منو فروختن انگار، معامله کردن گفتن مایا واسه تو ،یه جا برای من باز کن؛ منصور از دست مامان و بابام کجا فرار کنم؟ آخه کی گفت این دو تا بچه دار بشن؟ اون از زندگیشون که شبیه فیلم فانتزیه اینم از شوهر دادن من. «شونه هامو بالا دادم و باز با حرص گفتم»: اصلاً من نمیخواستم ازدواج کنم من تازه ارشد قبول شدم، خودمو کشتم، هدف دارم گند زدن تو هدف های من… منصور با تعجب گفت: مایا تو فسقلی چطوری زیر بار این حرف رفتی؟ چطوری قبول کردی عقد کنید؟ – منصور نبودی، نبودی دیگه، اصلاً چه موقعه سفر بود، این زن و شوهر پدر منو درآوردن، منصور منو با گریه…
با گریه ها، عقد کردن، عاقد، عاقد که یه غریبه است میگفت «بابا جان، عقد با نارضایتی قبول نیست منصور زیر کل امضاهام فحش نوشتم». «منصور وسط تعجب و ناراحتی خندهاش گرفت و گفتم: «به خدا نوشتم لعنت به داماد، کله ی پدر داماد…» «منصور زد زیر خنده و با بغض گفتم»: عمو منصور نخند، تو رو خدا تو درکم کن. به خدا من یه روزم با این لش نمیرم زیر یه سقفا،چندشم میشه نگاش میکنم. «منصور اخم کرده بود و جدی گفت»: داریوش آدم این حرفا نیست! – نیست؟ نیست؟!!! نبود! شده! طمع عمو منصو، طمع داره پدر و مادر منو میکشه، منصور به خاطر پول زیر آب همو میزنند.