دانلود رمان آینه قدی از سحر مرادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آیهان فشن بلاگر، مغرور ومعروفی که با یک کینه و حس انتقام قدیمی تن به ازدواج بامروارید دختر حاج بهرام ثروتمند ترین جواهر فروش شهر میدهد تا به تقاص زخمی که حاج بهرام بر قلب خواهرش گذاشته است…بر سر مروارید بیاورد. تقابل عشق و مذهب در عاشقانه هایی نفسگیر…
مروارید لب فروبست و میدان برای ابراز وجود سهند فراهم ترشد. -دنیا پر از مردها و زن هایی که به خاطر چهره و صدای نگاهشون تکرار شدن و موندگار تو تاریخ، دیدن اتفاقیت من و فقط یاد جنی جوزف انداخت. مروارید با گیجی تکرار کرد. -جنی جوزف؟! سهند گوشه ی لبش کشیده شد و به روبه رو خیره شد. -زنی که لوگوی کمپانیColumbiaشد، فقط برای یک بار…ولی بیشتر از هر مدل معروف دیگه ای دیده شد و هنوزم اون لوگو برای مردم دنیا یه کار خاصه. -چه جالب. -تو اولین کسی هستی که منو یاد اون انداختی…از نظر من تو فراتر از جذاب ترین زنهای دنیایی.
-من چرا؟! -سکوت نگاهت پر از حرفه…رنگش و تاحالا ندیده بودم…کنار این همه طیف رنگی یه هاله ی خاص توش وجود داره یه قدرتی که میتونه ادم مسحور خودش کند. مروارید و گوش هایش انگار بعد از یک عطش طولانی به اب رسیده بودند که غرق لذت شدند. -اینطور که شما میگین نیست. -هست….من اهل تعریف کردن بیجهت نیستم…اونم از کسی که درست شبیه اسمشه و من دقیقا هیجده روزه که دارم به برق نگاهش فکر میکنم. مروارید جاخورده پرسید: -هیجده روز؟ -از اون روزی که دیدمت تا به الان هیجده روز گذشته با این تفاوت که این هاله ی سیاه دور چشم هات امشب قدرتش رو بیشتر به رخ میکشه.
مروارید با کلی سوال و متعجب پرسید -شما عادت دارین از همه انقدر راحت تعریف کنید با وجود اینکه خودتون هم رنگ چشماتون خاص و … رویش نشد بگوید زیباست. -من عادت به تعریف کردن از هرکسی و ندارم چون تا نخوام ادم هارو نمیبینم، من به چشم هام عادت دادم زیبا پسند باشن…تو اولین زنی هستی که جزیرهی ناشناخته ی نگاهت من رو مشتاق کشفش کرده مروارید… سهند میان حرف هایش فاصله انداخت تا مروارید صداقت لحنش را لمس کند و افزود: -فراتر از مرزهای اینجا یه دنیای بزرگه که میشه توش درخشید. -متوجه منظورتون نمیشم. -میخوام بهت پیشنهاد بدم که وارد کار مادلینگ بشی.