آخرین ویرایش رمان دیو و دلبر اثر MH Novel فایل PDF رایگان (ویرایش جدید) – سازگار با گوشی و تبلت + دانلود با لینک مستقیم
تیدا یه دختر بچه روستاییه که تو سن ۱۵سالگی با خان روستا ازدواج میکنه در این بین بهروز برادر شوهر تیدا برای عروسی اونها میاد و وقتی تیدا رو میبینه عاشقش میشه و از اون به بعد سعی میکنه خودشو به تیدا نزدیک کنه و باید دید تیدا کدومو انتخاب میکنه…
کمی دیگه اونجا نشستم و با دخترم حرف زدم و بعد، رفتم طبقه پایین. مثل اینکه مامان یک ساعت پیش بیدار شده و رفته بوده شرکت. رفتم آشپزخونه و به سارا صبح بخیر گفتم. ازش خواستم صبحونه منو بهواد رو بذاره تو یه سینی و کمکم کنه ببریم بالا. میخواستم بهواد رو بیدار کنم و مثل این فیلم رمانتیکا که مرده واسه زنش صبحونه میاره، من واسه شوهرم صبحونه ببرم. منتطر ایستادم و به حرکت تند دست سارا زل زدم که همزمان هم نون ها رو برش میزد، هم لیوان هارو میذاشت تو سینی. زمزمه کردم: – سارا تو چند سالته؟ تعجب کرد.
گفت: – خانم.. چطور؟ – بچه داری؟ لبخند خجلی زد: – آره خانم.. یه دونه پسر دارم.. اتفاقا جزو راننده های شرکت آقا هستن. خدا از بزرگی کمشون نکنه هیچ وقت واسه خدمتکارای این خونه کم نذاشتن، واسه منم همینطور لبخند زدم. – بهواد خیلی آدم خوبیه تند تند سرشو تکون داد. – خیلی زیاد.. شما هم خیلی خانم خوبی هستید تشکر کردم. گفتم: – یادته چند ماه پیش که تازه اومده بودم اینجا یه ندیمه بود به اسم سمیه؟ اون چیشد؟ کجاست الان؟ – والا خانم اون از اولشم دنبال شر بود. همش بین خدمتکارا و ندیمه ها دعوا ایجاد میکرد.
اربابم یه ماه بعد اینکه شما اومدید چون حس کرد سمیه ممکنه اذیتتون کنه اخراجش کرد. الان و نبینین اینجا خلوته، قبلا تو خود آشپزخونه فقط چهار نفر کار میکردن، بقیه جاها که اوووه! سرمو تکون دادم: – عجیبه سینی کامل از محتویات صبحونه رو بلند کرد و گفت: – بفرمایین خانم با من جلوتر رفتم سمت پله ها و سارا دنبالم اومد. در و باز کردم و چون لا تنه بهواد لخت بود، ترجیح دادم خودم سینی رو بگیرم تا سارا توی اتاق نیاد و بهواد و نبینه. تشکر کردم ازش و درو بستم. سینی رو با احتیاط گذاشتم تو جای خ الی خودم رو تخت. کنار بهواد نشستم و گونشو نوازش کردم