تیز نگاهش کردم،دلم نمیخواست هیچ وقت این کلمات رو از زبون توکا بشنوم: –من یه غلطی کردم دو سال دارم عذاب میکشم… به تو هم اجازه نمیدم هر غلطی بکنی توکا دستش رو توی هوا تکون داد و با تمسخر گفت: –کجای کاری؟ من غلطامو کردم،بچه دارم شدم حالا تشریف تو ببر روشنا رو هم بذار یه هفته پیشم باشه اگه واقعا پشیمونی –من قبول دارم اشتباه کردم تاوانشتم پس دادم –کدوم تاوان؟ دو سال واسه خودت عشق و حال کردی بچه تم کنارت بود حتی یه شب از دلتنگی تا صبح ضجه نزدی تا بفهمی چه دردی کشیدم
گرشا خان، تاوان رو من دادم که بدبختم کردی دستم و شکوندی،بهم توهین کردی،کتکم زدی،بچه مو گرفتی… با پوزخند گفتم: –کدوم تاوان تو که زود شوهر کردی! نفس عمیقی کشیدم تا بیشتر از اون توی عصبانیت حرمتی شکسته نشه،توکا عصبانی بود و من دلتنگ و پشیمون: –اینا رو ول کن توکا ببین چی میگم، درسته من نباید زود قضاوت میکردم اما حالا اومدم برای جبران توی اون شرایط همینکه گذاشتم زنده بمونی یعنی عاشقت بودم پس سعی کن اینا رو بفهمی –همیشه قلدر بودی حالا هم اومدی زور میگی جای معذرت خواهی کردن نفسی گرفت و زل زد توی چشمام:
–به هر حال، الان دیگه همه چیز تموم شده کیارش توی زندگیمه روبروم وایساد و با نوک انگشت روی قفسه ی سینه م کوبید: –اینو بفهم و دیگه دردسر درست نکن،خب؟ فقط نگاهش کردم که ادامه داد: –حالا میذاری روشنا برای ناهار بمونه؟ با آرامش به بچه ها نگاه کردم و گفتم: –منم می مونم توکا با چشمای گرد شده نگاهم کرد: –چی؟ بمونی که چی؟ –خونه ی تو که نیست مال شوهرته توکا با خشم بهم نگاه کرد و گفت: –ازت متنفرم هنوز وقتی حرص میخورد چشماش تیره و لباش به یه خط صاف تبدیل میشد. هنوزم نمیتونست بدجنس باشه و از خودش دفاع کنه.
هنوز همون توکای شیرین خودم بودم. بی طاقت به سمتش نیم خیز شدم و دستش رو که گرفتم به سمت خودم کشیدمش. جوری که فقط یه نیم قدم باهام فاصله داشت: –خوب گوش کن ببین چی بهت میگم توکا نمیشه و نمی تونم و نباید تو کت من نمیره من میخوامت، حرف اضافه هم نباشه خدا یکیه عشقم برای من یکیه شده اون مرد رو بکشم هم برت می گردونم تو زن منی، زن منم می مونی یه غلطی کردم و فهمیدم اشتباه کردم، پاشم تا آخر عمرم وایمیسم هرجوری هم دوست داری می تونی تاوانش رو ازم بگیری و مجازاتم کنی اما نمی ذارم اینجوری پسم بزنی بچه رو بده بهش برگردیم تهران دوباره عقد می کنیم باز زن خونه ی من میشی…