هاکان سرعتشو بالاتر برد پوفی کشید توی یه حرکت ناگهانی که اصل ازش انتظار نداشتم یکهو داد زد که باعث شد زهرم بترکه هاکان که این حالتمو دید زد زیر خنده یکم سرعتشو کم کردو با صدای بلندی خندید دستمو روی قلبم گذاشتم و چپ چپ بهش نگاه کرد هاکان_توکه از صدای داد زدنم میترسی چرا یه همچین پیشنهادی میدی؟ _نخیر نمیترسم شما یکهویی داد زدی هاکان خواست حرفی بزنه که بلند سرش جیغ زدم هاکان چشماش گرد شد بهم نیم نگاهی کرد اونم عین من داد زد منم دوباره سرش جیغ زدم کم کم هردومون باهم شروع کردیم به داد زدن تهش زدیم قدهمو خندیدیم
هاکان_حس خوبی داره _اره خیلی هاکان_کسی بفهمه سرتو از دست میدی چشم غره ای بهش رفتم همونطور که هاکان رانندگی میکرد و سقفی بالای سرمون نبود بلند شدمو شیشرو گرفتم اینطوری تعادلم حفظ میشد لبخندی با ذوق زدم سرعتش عالی بود هاکان_نیفتی دیل یه دستمو باز کردمو سرمو عقب بردم باد که به صورتم میزد همه چی یادم میرفت چه قدر خوب بود چه قدر الان آرومتر بودم انگار نه انگار کلی دغدغه و مشکل داشتم به خودم که اومدم دیدم دوتا دستام از هم باز شده اما هنوز ایستادم به هاکان نگاه کردم که یه دستش به فرمون بود
و نگاهش به جلو و اون یکی دستشو دراز کرده بودو پشتم گذاشته بود تا نیفتم لبخندی به روش زدم _ممنون هاکان_نمیذارم بیفتی خیالت راحت باشه با شوق رومو ازش گرفتمو سعی کردم از کیفی که میبردم لذت ببرم به آسمون نگاه کردم ناخواسته آروم زیر لب زمزمه کردم _مرسی که هستی خدا ….. تخم مرغو توی تابه ریختم امروز یکم دیر از خواب بیدار شده بودم دیشب ساعتای دو برگشتم خونه مسیر خیلی طولانیرو رفتیم آخرشم یکم رفتیم ساحل چون دیرم شده بود به خاطرهمین عجله ای داشتم صبحونه برای خودمو آیلین درست میکردم
تا بخورمو زودتر برم خونه هاکان همزمان ماجرای دیشب هم برای آیلین تعریف میکردم البته با سانسور _بعد آقا هاکان منو رسوند خونه آیلین_یه جاش خوب شد دیل الان اگه هردوتاشون باهم میخواستن تورو برسونن توهم بین دوتاشون میموندی فکرشو بکن رامان میگفت من میرسونمت بعد هاکان میگفت بخوایی من میرسونمت بعد تو میموندی با رامان بری یا با جنتلمن مغرور هاکان آصلن به آیلین که اینقدر خوش خیال بود نگاه کردم با لحن مسخره و طعنه داری گفتم _چه قدر من شانس دارم آیلین نه؟از یه دعوای بزرگ جلوگیری کردم.