میهن بوک
دانلود رمان | میهن بوک منبع رمان های رایگان جدید و عاشقانه
میهن بوک
دانلود رمان بی نفس در گرداب [جلد ¹] pdf از زهرا سادات رضوی با لینک مستقیم

آخرین ویرایش رمان بی نفس در گرداب [جلد ¹] اثر زهرا سادات رضوی فایل PDF رایگان (ویرایش جدید) – سازگار با گوشی و تبلت + دانلود با لینک مستقیم

بچه که بودم، عاشق باران بودم. وقتی که باران می‌بارید آقاجون صدایم می‌زد که خودم را به پشت پنجره محبوبم که رو به حیاط بزرگ‌مان بود برسانم و به تماشای باران بنشینم. حتی گاهی مادری اجازه می‌داد به زیر باران بروم. با اشتیاق وصف نشدنی دمپایی‌های صورتی‌ام را پوشیده و نپوشیده به سرعت به حیاط می‌رفتم؛ دست از یکدیگر باز می‌کردم و سر به سوی آسمان می‌گرفتم. دور خود می‌چرخیدم و آواز می‌خواندم… همان آوازی که وقتی باران می‌بارید آقاجون می‌خواند و من ناخواسته حفظ کرده بودم. باز باران با ترانه با گهرهای فراوان می‌خورد بر بام خانه…

مقدمه ای بر رمان بی نفس در گرداب [جلد ¹]

نگاهش را به رو به رو دوخته و هر از گاهی فقط نیم نگاهی به آینه ها می اندازد! اندکی از سرعت ماشین می کاهد و با کف دستش فرمان را می چرخاند! ماشین را به داخل فرعی، که به نوعی میانبر محسوب می شود می کشاند! صدای زنگ گوشی اش در اتاقک اتومبیل می پیچد اما توجهی خرج آن نمی کند! مغزش همدست خاطرات شده و پسر بچه ای را به یاد می آورد با چشم های عسلی و موهای بور! پسر بچه ای که به همراه پدرش تمام رویاهای کودکانه اش را در گودال عمیقی ریخته بودند و با خاک مرده رویش را پوشانده بودند!

همه چیز را حتی با گذشت سال های طولانی یادش بود؛ حافظه اش هم با گوی نفرت در یک تیم رفته بودند و آواز سر می دادند! آوازی که قافیه ی هر بیتش نوای کشتن سر می داد و درندگی! حکم، عدم فراموشی بود و همین مزید بر علت شده بود که او هیچ گاه در تشخیص انسان ها اشتباه نکند! حکم را از بر بود که چند لحظه پیش در فرودگاه آن چشم ها را دیده بود و شناخته بود! همان چشم هایی که روزی پر شرارت به او خیره می شدند و دلش را می سوزاندند! درست مثل بچگی هایش بود، فقط مانند او شماره ی سن و قدش عوض شده بود! پیشانی اش از این یادآوری چین می خورد و او راضیست!

باید همین طور باشد! از یاد نمی بُرد، می درید، می کشت و گلویشان را همچون گرگی خون خوار پاره می کرد! اتومبیل را با خشم فروخورده ای به داخل حیاط سنگ فرش شده هدایت می کند و از آن پیاده می شود! با کف دست ضربه ی نه چندان آرامی به درب ماشین وارد می کند و صدای کوبیدنش در گوشش طنین انداز می شود! دو دکمه ی بالایی پیراهنش را باز می کند و کتش را از تن خارج می کند! از سه پله ی کنار استخر بالا می رود و وارد محوطه ای که در فضای بیرونی قرار داشت و به ساختمان اصلی متصل شده بود می شود!

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
بچه که بودم، عاشق باران بودم. وقتی که باران می‌بارید آقاجون صدایم می‌زد که خودم را به پشت پنجره محبوبم که رو به حیاط بزرگ‌مان بود برسانم و به تماشای باران بنشینم. حتی گاهی مادری اجازه می‌داد به زیر باران بروم. با اشتیاق وصف نشدنی دمپایی‌های صورتی‌ام را پوشیده و نپوشیده به سرعت به حیاط می‌رفتم؛ دست از یکدیگر باز می‌کردم و سر به سوی آسمان می‌گرفتم. دور خود می‌چرخیدم و آواز می‌خواندم... همان آوازی که وقتی باران می‌بارید آقاجون می‌خواند و من ناخواسته حفظ کرده بودم. باز باران با ترانه با گهرهای فراوان می‌خورد بر بام خانه...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    بی نفس در گرداب [جلد ¹]
  • نویسنده
    زهرا سادات رضوی
  • صفحات
    2595
خرید کتاب
40,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • میهن بوک
  • 40,000 تومان
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

درباره سایت
میهن بوک
دانلود رمان: میهن بوک پایگاه معرفی و دانلود بهترین رمان های الکترونیکی PDF , EPUB و صوتی کمیاب رایگان فارسی و خارجی جدید و قدیمی بدون سانسور
آمار سایت
  • 4736 نوشته
  • 494 محصول
  • 367 کامنت
  • 1153 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " میهن بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.