ازش دور شدم که یکی دو قدم گیج وار رفت عقب و دستی به کنار پیشونیش که خونی شده بود کشید. با پوزخند به خون روی دستش نگاه کرد. دویدم سمت در واحدم که دوید سمتم و از پشت کمرمو گرفت و کشیدم عقب. جیغای بلند و طولانی میکشیدم که اونم داد میزد : جدیدا خیلی وحشی و هار شدی … وحشی بودن دوست داری نه ؟ از اولم نباید باهات خوب تا میکردم … باید همون اول همه چیتو مال خودم میکردم ، دیگه حق نداری از کنارم هجم بخوری حتی برای یه لحظه. دست و پا میزدم و تقلا میکردم که از دستش خلاص شم.
جیغای بلندی میکشیدم تا بلکه یکی به دادم برسه. هرجور شده نباید بزارم منو ببره ! اگه ایندفعه ببرتم دیگه راه فراری ندارم . خیلی سریع با ارنجم محکم کوبیدم تو شکمش که یکم ازم فاصله گرفت و بشقاب دکوری کنارمو برداشتم و زدم تو سرش که خورد شد و تیکه هاش تو خونه پخش شد چشماشو بست و گیج گفت _لعنت بهت دختر از فرصت استفاده کردم و در و باز کردم و رفتم سمت خونه برسام و کوبیدم به در و جیغ زدم +باز کن لطفا این در لعنتیتو باز کن مثل اینکه خونه نبود با ترس برگشتم عقب و دویدم سمت راه پله تا از بلکه همسایه ها کمکم کنن ولی دستم از پشت کشیده شد.
خون از پیشونی ابدین قطره قطره میریخت رویه زمین رگ گردنش زده بود بیرون با عصبانیت کوبیدم به دیوار و بهم نزدیک شد نفساش میخورد به صورتم +ولم کن چی از جونم میخوای؟جونمو میخوای؟د بگیر اونم خلاصم کن فقط؟ بلکه بمیرم و خلاص شم از این زندگی کوفت… امروز برام با بقیه روزا فرق داشتش خوشحال بودم چون احساس میکردم دیگه اون تیکه خالی تو قلبم حس نمیشه از یه طرفم از دست اوینا ناراحت بودم میخواستم یه مدت محلش ندم یعنی چی که یک ماهه اینجا زندگی میکرد و بهم هیچی نگفت و تازه از دستم فرارم میکرد بعد من در به در دنباله خانوم گشتم.