می بینم که خوشت اومده – بی توجه به حرفش خارج شدم و گل و توی بغلش پرت کردم سری بعد نبینم از این چیزا جلوی در خونه ام… این جا هم دیگه –نبینمت پشتم و بهش کردم که خندید و گفت:«این جا رو دیگه شرمنده، !»خونه امه !شوکه ایستادم! چی؟ خونه اشه؟ »متعجب برگشتم و با اخمی از سر گیجی گفتم:«یعنی چی؟ پوزخندی از خنده زد و گفت:«یعنی این که ما با هم همسایه !»شدیم با صورتی وا رفته نگاهش کردم. یعنی چی همسایه شدیم!؟ حرصم گرفت و با اخم پام و به زمین کوبیدم و ازش دور شدم و سوار ماشینم شدم!غلط کرده اومده توی این ساختمون من و باش به نگهبان گفتم دیگه راهش نده اون وقت آقا توی این ساختمون ساکن شده !
سرم و به دیوار بکوبم از دست همشون !این چه کاریه آخه .تلفنم زنگ خورد و هواسم و از شهاب پرت کرد. نگاهی به صفحه کردم. پویا بود. تلفن به سیستم وصل کردم و جواب دادم بله پویا؟ – پویا با خنده گفت:«بابا دارم میرم اون ور آب یکم باهام مهربون !»باش اعصابم خورد بود و اصلا حوصله نداشتم. پس با تند خویی.»گفتم:«بنال ببینم چی میگی پویا حال و حوصله ندارم پویا تک سرفه ای کرد و گفت:«هیچی بابا زنگ زدم خداحافظی !»کنم… از شانس گند ما هم رو به راه نیستی. به سلامتی رسیدی زنگ بزن، یه کاری بهت بگم انجام بدی –خنده ای کرد !اونورم دست از سرم بر نمیداری – .نگاهی به ساعت کردم .وقت ندارم قطع کن – .بدون حرف دیگه ای تلفن و قطع کرد.
به شرکت که رسیدم ماشین و پارک کردم و وارد شدم !»رو به ثمین گفتم:«نگین و بگو بیاد دفترم .سری تکون داد. در اتاقم و باز کردم که با یک گلدون بزرگ رو به رو شدم با چشم های ریز شده نگاهش می کردم که یهو یک اسم توی ذهنم. اومد !شهاب با صدای سرد و خشن ثمین صدا زدم »بعد چند ثانیه با هول اومد و گفت:«بله خانم؟ اشاره ای به گل کردم این چیه؟ کی آورده؟ – نگاهی کرد و گفت:«این و پیک آورد خانم… همین یه ساعت .»..پیش به سمت میزم رفتم و کیفم و روش گذاشتم بنداز سطل آشغال – به سمت گلدون رفت و برداشت قبل از این که از در خارج بشه گفتم:«دیگه بدون اطلاع دادن به !»من هیچ بسته یا گلی داخل اتاق نیارین! دو تا هم قهوه بیار اتاقم.