خودش در رو باز کرد تو دستش یه سری برگه بود با دیدن من ابروهاش بالا پرید اخم کردم و گفتم – میشه حرف بزنیم؟ سری تکون داد و گفت آره، اما الان اینارو باید ببرم جلسه اومده بودم دعوا کنم سفت و محکم و شاکی اما تا بهزاد اینجوری گفت اشکم ریخت اومدم برگردم سریع دستم رو گرفت منو کشید بغلش يه بغل محكم آروم تو گوشم گفت من خودم نمیدونم دارم چه غلطی میکنم … پس خواهش میکنم تو آروم باش ! سر تکون دادم محکم تر بغلم کرد دوست داشتم تا ابد تو این حال بمونم حس بدنش دورم حال خوبی بهم میداد اما حیف که بیشتر از این سهم من نمیشد بهزاد موهامو بوسید آروم از من جدا شد و گفت.
نزدیکه میبرم اینارو میدم و میام… باشه؟ سر تکون دادم اما نگاهش نکردم نفس کلافه ای کشید خم شد گونه ام رو بوسید و گفت – زود میام با این حرف رفت سمت پله ها رکس که تمام مدت دور پای من بود برای بهزاد پارس کرد سرش رو دست کشیدم آروم باشه برگشتم اتاق حوله ام رو برداشتم دیگه نمیدونستم تا برگشتن بهزاد چکار کنم بهترین کار دوش گرفتن بود حوله ام رو برداشتم رفتم حمام رکس هی میپرید خودش رو میزد به در،تا بیاد تو اما بهش توجه نکردم رفتم زیر آب داغ واقعا باید چکار کنم؟ بهزاد چرا گفت اونم نمیدونه داره چکار میکنه؟ اصلا چکار میخواد بکنه؟ نکنه میخواد صحبت کنه بگه برم از اینجا زورکی که نمیتونم بمونم.
کجا برم تنهایی چکار کنم؟ رکس هم ببرم با این افکار دوش گرفتم رکس پشت در پارس کرد حس میکردم خسته شده برای همین سریع حوله تن پوش پوشیدم و بدون پوشیدن لباس هام رفتم بیرون انتظار داشتم رکس پشت در حمام باشه اما پشت در اتاق بهزاد بود در اتاق بهزاد هم نیمه باز بود مطمئن بودم وقتی رفت در اتاق باز بود کامل نکنه یه غریبه اومده تو قلبم ریخت
پا ورچین رفتم کنار در رکس هم خیره به در نشسته بود از لای در نگاه کردم با دیدن بهزاد با بالا تنه لخت خشک شدم باید برمیگشتم عقب باید میرفتم اتاقم اما دست خودم نبود دوست داشتم بدنش رو ببینم.