آخرین ویرایش رمان تلنگر سیاه اثر ریحانه محرابی فایل PDF رایگان (ویرایش جدید) – سازگار با گوشی و تبلت + دانلود با لینک مستقیم
یه گروه دانشجو با دلایلی مختلف وارد یه خونه میشن که بر اساس یه شایعه پا گرفته، خونه ایی که فقط و فقط قربانی میخواد و چی بهتر از یک گروه هفت نفر!؟
خونسرد بود ولی نفسای تندش نشون می داد که باز هیجانی شده . اشاره ایی به داهی به منظور اینکه سوالاش رو بپرسه کردم. بعد از اینکه یکم نفسای عمیق کشید خواست حرف بزنه که دستم رو به معنای نه بالا بردم. داهی حالش بد می شد . پس خودم بعد از یه تک سرفه ی کوتاه شروع به حرف زدن کردم . خودت رو معرفی نمیکنی کوچولو؟ توپ که درحال گردش به دور خودش بود متوقف شد . با تعجب به بچه ها خیره شدم . همشون منتظر بودن که اتفاقی بیوفته . دوباره گفتم : کوچولو اسمت چیه ؟ با صدای بلند عقربه های ساعت که معکوس هم حرکت می کردن ، حوا سم رو بهشون جلب کرد .
سرعت عقربه ها اونقدری زیاد شده بود که حتی عقربه ها دیده نمی شدن . بعد از یک دقیقه صامت سرجاشون ایستادن . همگی نفسامون رو به بیرون فرستادیم . و باز با یک سوال تکراری خواستم اون بچه رو به حرف بیارم : کوچو.. با شنیدن صدای شک ستن یه شی شه و رد شدن یه چیز تیز از دم گردنم ، نفسم رو تو سینه حبس کردم و حرفم رو نیمه کاره قطع کردم . داهی با تعجب گفت : حالت خوبه ؟ دستی به گردنم که می سوخت کشیدم و گفتم : نه .. نه خوبم . داشتم به دستم که خونی شده بود نگاه می کردم که با شنیدن یه صدای بد دلم ریخت . انگار که یکی با ناخن روی دیوارمی کشید .
نگاهی به دیوار کردم . عقربه ی کنده شده ی ساعت با خونی که نشأتش گردن من بود ، روی دیوار با صدای بدی نوشت : من .. بچه نیستم . ابروهام بهم پیوستن و با تعجب گفتم : تو کی هستی ؟ چرا این کارا رو می کنی ؟ بعد از یک دقیقه دوباره با همون صدای بد شروع به نوشتن کرد . (تو خیلی اشنایی) دستام شروع به لرزیدن کرد. یعنی چی که من براش خیلی اشنام ؟ ساورا . نگاهی به سوگل که درحال لرزیدن بود کردم . این جمله ی روی دیوار به سوالاتمون اضافه کرده بود. دستش رو که درحال لرزیدن بود گرفتم و اروم گفتم : خوبی؟ سری به عنوان اره تکون داد و دوباره با بغض گفت : یعنی چی که من اشنام ؟