تماسای مشکوک، نصف شب بیرون رفتنای بی وقت، نبودنای بی موقع، دوستای مزخرف، مهمونی های تمام نشدنی و بیست و چهاری کوفت کردن اون نوشیدنی های زهرماری . فربد داری چی کار میکنی با من و خودت ؟ هیچ بین کار هات به منم فکر میکنی؟هیچ به این فکر میکنی اگر چیزیت بشه من بدون تو چیکار باید بکنم؟ دست روی سر گذاشت و افزود: -مشکوک شدی ، چند وقته انگاری از یه چیزی می ترسی. قیافه و استایلت هر روز داره بیشتر تغیر می کنه. تویی که از گوشواره و تتو بدت می اومد حالا معنی این همه تتو چیه؟! گوشواره میندازی و هر روز تغیر میکنی. بودن کنار رفیقات رو به من ترجیح میدی. خسته شدم. از دست بیفکری هات خسته شدم. فربد با ذهنی درگیر و متزلزل از کنار سفره بلند شد و عصبی پاسخ داد: -دوست داشتم عوض شدم .
به تو هم هیچ ربطی نداره جوجه، تو به فکر خودت و قلبت باشه نیازی نیست نگران من باشی.بعدشم یه جوری میگی تتو..هر کی ندونه فکر میکنه کل بدنم تتوئه. من اینم فرزام، متاسفم اینو می گم اما زندگی من مثل تو نیست. چون من مثل تو نیستم، چون دنیامون با هم متفاوت داداش. چون من تو یه دنیای دیگه قدم می زنم و تو یه جای دیگه. من همینم… سویشرت و سویچ ماشین را برداشت و به سمت در رفت. با شنیدن نامش سر چرخاند سمت فرزام، فکر کرد باز قرار است، غر بزند و بحث پیش بیاید اما با دیدن دست فرزام روی سینهاش به سمت او خیز برداشت. -یا خدا، چی شدی فرزام؟ لبان بی رنگ پسر تکان خورد و جای قرص هایش را زمزمه کرد، انگار از یاد برده بود که برادرش همیشه بسته قرص های او را به همراه دارد.با دستانی لرزان باکس قرص را درآورد و یکی را زیر زبان فرزام گذاشت.
سر برادرش بی رمق روی سینهی فربد افتاد. پر از تشویش دستانش را قاب صورت بی فام فرزام کرد و ترسیده خیرهاش شد. -داداش، فرزامم خوبی؟ گوه خوردم داداشی.غلط کردم. آروم باش، باشه؟ اصلا میرم تتو هامو پاک می کنم. فقط خوب باش. نالان نام فربد را روی لب راند. صدای بیرمقش جان از تن فربد خارج کرد. دلش می خواست بمیرد اما فرزامش نفس بکشد. زل او شد و فکر کرد خدا وجود دارد؟ اصلا آن دو را می دید؟ تنها بودنشان را؟ سگ دو زدنشان را؟ باز از ته دل فرزام را در آغوش کشید آرام زمزمه کرد: -هر چی بخوای همون می شه، فقط تو آروم باش،جون منو انقدر نگیر. زل برادر مظلومش شد. در خواب از همیشه بیشتر معصوم بود. بوسهای روی پیشانیاش کاشت و با برداشتن سوییچ و سوییشرتش از خانه خارج شد، خانهای که با تمام کوچک بودنش مامن دلشان بود.