آخرین ویرایش رمان گلاویز اثر صدف_ز فایل PDF رایگان (ویرایش جدید) – سازگار با گوشی و تبلت + دانلود با لینک مستقیم
گل آویز دختری است تنها و سرخورده ، پر از عقده های روانی … دختری که از کودکی با داغ سنگین یتیم بودن بزرگ شد … اما دل باخت به تنها مردی که به او احترام میگذاشت و تنهایی عجیب و گریه آورش را میشکست ، اما … باز هم ازدواج اجباری داریم … اجباری که اینبار به جای عشق و دلدادگی ختم خواهد شد به همسرکُشی…
بهم گفت : من از زندگی هیچ نصیبی ندیدم . اولادم یکی یکی از دستم رفتن . یک عروسم توي اوج جوونی پر پر شد ، اون یکی دیگه هم که اون جوري از کار دراومد ! دخترم عین خوشیش بود که با یک بچه توي شکمش بیوه شد ! دو تا پسرام جوون مرگ شدن ! من هیچی از زندگی ندیدم . تو یکی دیگه آدم باش … بفهم ! آرزوي من وصلت تو و جاویده !
آخه چرا میخواي زجرم بدي ؟ من همه ي عمر زحمتت رو کشیدم ، بزرگت کردم … حالا توي روي من وانستا ! نمیدونم … واقعا نمیدونم اون روزي که با هزار زحمت خودشو رسوند بالکن و نعش جاویدو کف حیاط دید ، چی توي ذهنش گذشت ؟ اگه میتونست باهام حرف بزنه ، بهم چی میگفت ؟ “
صداي زمخت زن نگهبان که توي بند میگشت و اعلام خاموشی میکرد ، برایش خوش ترین آوا بود . بلاخره همه میخوابیدند و دست از سر رویاهاي سیاهش برمیداشتند . یک جایی خوانده بود آدم ها لحظه ي مرگشان ، تمام گناهانشان مقابل چشمشان می آید . جلوي چشم هاي او ولی فقط گناهان دیگران رژه میرفت .
گناهان سیاه اطرافیانش … همه ي آنچه با او کردند ! ” به امیرحسین گفتم ، تمومش کن ! من تن دادم … تن دادم ! توي اون ثانیه هایی که انگار خدا هم منو یادش رفته بود … جون دادم ! تمومش کن ! ” سرما طاقت فرسا شده بود . از پوست و گوشتش رد شده و به مغز استخوانش رسوخ کرده بود . حس میکرد عزرائیل روي شانه اش خم شده و کنار گوشش نفس میکشد .
در انتظار مرگ نشستن سخت بود … حتی اگر هیچ دلخوشی توي دنیا نداشت ! یک لحظه این آرزو بر دلش افتاد که اي کاش در جزیره اي گمشده و متروك بود … جایی که هیچ انسانی گذرش هرگز به آن نمی افتاد ! کاش میتوانست مثل توي فیلم ها براي خودش کلبه درست کند و با حیوانات حرف بزند و آنقدر بی دغدغه زندگی کند تا یک روز ناغافل توي خواب بمیرد .