آخرین ویرایش رمان آنهدونیا اثر سدگل فایل PDF رایگان (ویرایش جدید) – سازگار با گوشی و تبلت + دانلود با لینک مستقیم
در شبی سرد، دراگونوف جوان دختربچهای را در قطار پیدا میکند و با کمک دوست خود شوبین، وی را به پرورشگاه میسپرد اما دیری نمیگذرد که شرایط عوض میشود و وی مجبور به پذیرفتن سرپرستی دختر میشود و…
آلا با صدای ترقه و خنده بچه ها از خواب بیدار شد و ساشا، درحالی که مشغول تعویض لباس هایش بود دید. ساشا متوجه او نشده بود. آلا سریعا چشمانش را بست اما چیزی که دیده بود را نمیتوانست از ذهن خارج کند برای همین در جای نشست و پرسید: – ساشا چه اتفاقی برات افتاده؟ ساشا تازه متوجه او شد و با دستپاچگی پشت خود را به آلا کرد و سریع لباسش را پوشید؛ با اخم گفت: – داشتی منو دید میزدی؟ آلا از جای بلند شد و خودش را به ساشا رساند.
– نه، نه اصلا دید نمیزدم… فقط بهم بگو که… . ساشا پرید توی حرف او: – نمیخوام در این باره چیزی بپرسی. – کار پدرمه؟ ساشا توجهی نکرد و برای دوری از آلا، به طرف میز رفت تا مثلا لیوانی آب بریزد. آلا با اصرار پرسید: – بهم بگو! کار پدرمه؟ – گفتم تمومش کن! ساشا بالاخره عصبانی شد و او را هل داد اما اشتباهی دستش به بازوی زخمی آلا برخورد کرد. – ببخشید… باید برم باهاشون حرف بزنم. آلا برگشت و در تخت نشست. ساشا به بیرون از چادر رفت.
اندکی بعد سر و کله یوری پیدا شد. تکه ای کیک آورده بود و علاقه مند بود آلا آن را بچشد. آلا از دست ساشا عصبانی بود و این به خوبی از چهره اش پیدا بود تا جایی که یوری پرسید: – بین شما دو تا مشکلی پیش اومده؟ آلا جواب روشنی نداد؛ یوری با فکر گفت: – نامزدت که خیلی رو مخ به نظر میاد. یوری انتظار داشت آلا از شنیدن آن خوشحال شود اما آلا باز هم چیزی نگفت. کیک را گرفت و تشکر کرد. – حوصله داری امروز هم بریم سیرک نشونت بدم؟ – نه راستش، عذر میخوام.
یوری خندید و همان طور که به سمت ورودی چادر میرفت گفت: – اشکالی نداره، وقتی حالت سر جاش اومد. اندکی بعد از رفتن او، ساشا به چادر برگشت و به سمت چمدان رفت. – میبینم که اون پسره خیلی ازت خوشش میاد، هی میاد دنبالت. آلا جوابی نداد، هنوز از دست ساشا عصبانی بود، ساشا هم عصبانی بود.