آخرین ویرایش رمان زمستان ابدی اثر کوثر شاهینی فر فایل PDF رایگان (ویرایش جدید) – سازگار با گوشی و تبلت + دانلود با لینک مستقیم
صداش بین هیاهوی دادگاه می پیچه … توی گوشی … توی گوشم:صبح چهار شنبه امضا میشه و غروب بین اذان مغرب و عشاء صیغه ی طلاق جاری میشه … ثبت محضـ …گوشی هنوزم بیخ گوشمه … یعنی فرزام کاملاً پاک میشه ؟ … ازهمه جا حتی شناسنامه م … حتی زندگیم ! … من نه که غصه نخورم ، نه … من فقط فرصت غصه خوردن نداشتم … هیچوقت ! .
بغض میکنم … چشمام رو اشک پر می کنن … نامرد ! … منو ول کرده بود … تماسم رو جواب نداده بود … خم میشه … دستاش رو به زانوهاش تکیه میده … نفس نفس میزنه .. ترسیده ؟ .. برای من ؟ … این همه نگرانی از کجا میاد ؟!من نَدویی َدم …. اما … اما نفس نفس می زنم … چشمام رو اشک پر میکنه … اومده ؟ .. برای من یا …پشت سرش پریسا رو می بینم … اونم با عجله داخل میاد … گریه می کنه … گریه نه ، زار میزنه … چه خبره ؟ …
فراز تکیه ش رو از زانوهاش میگیره … سر پا میشه و دستاش رو به دو طرف کمرش تکیه میده … نگاهش رو به زور از یقه م میگیره .. از دکمه های بازمونده ی مانتوم و من حتی نا ندارم اونا رو ببندم !پریسا به بازوی اون بند می کنه و می گه : الان چرا اومدیم اینجا ؟ .. ها ؟ .. می خوای پارسا هم داغ بشه ؟! …پارسا به خودش می جنبه و از پله ها پایین میره : چه خبره ؟ … چتونه این وقت شب ؟!پریسا لب باز میکنه تاجواب بده که فراز اخم آلو میگه : دیدی خر پیدا شده تا خرابش کنی رو سرش ، بچه رو هم گردن بگیره !؟
پارسا سمت پریسا برمیگرده که پریسا آشفته اونم وقتی هق هق میکنه لب میزنه : تو گفتی بهش ؟ … آ .. آره پارسا ؟! …پارسا به پریسا محل نمیده … رو به فراز میگه : تو که انتظار نداشتی تموم عمر وایسه تا تو بیای تو زندگیش ؟ …. به پریسا نمیاد آفتاب مهتاب ندیده باشه ! …فراز دستش رو پشت گردنش میکشه … حدسم اینه ، حامله بودن پریسا رو دستاویز قرار داده تا اینجا بیاد … به سرعت ! … حالا نمی دونه چطور جمعش کنه که تهش میگه : نه …
ولی توقعم نداشتم که تا الان ازش بیخبر بمونم ! اونم وقتی تو خبر داری … ما قراره با هم ازدواج کنیم !ـ می خوای بگی دیگه قرار نیست ؟ ..پریسا پر از دلهره به بازوی پارسا بند میکنه : چی میگی ؟ … پارسا … ( رو به فراز ) بگم غلط کردم ؟ … چیکار کنم من الان ؟ … فکر کردم می ذاری میری …فراز سمتش برمی گرده و لب میزنه : گفته بودم مخفی بازی نداریم … ِسک ِرت کاری نداریم !پارسا کلافه میگه : دعوای چرت و پرت رو آوردین خونه یم ن که چی ؟! …