دانلود رمان پارادوکس چشمانش از آلما شایسته با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
جانا دختری که سال ها پیش طی یک حادثه پدر و مادرش را از دست میدهد و زمانی که میفهمد پدر و مادرش به دست پرویز فولادوند به قتل رسیده اند تصمیم میگیرد برای انتقام به عمارت فولادوند ها برود و کاری کند که پسر پرویز فولادوند یعنی مسیحا فولادوند عاشقش شود تا بتواند از این قضیه سو استفاده کند و انتقامش را به نحو احسن بگیرد، غافل از اینکه مسیحا یک مرد عادی نیست، او درگیر یک بیماری روانی است و با وجود گذشته ی نامعلوم و شخصیت مرموز اش جانا پشیمان شده می خواهد به هر نحوی از آن عمارت شوم فرار کند ولیکن موانعی سد راه اش می شود…!
مبلغ را پرداخت کرد و بعد ظاهرًا بی توجه به قیافه ی بهت زده ی جانا از فروشگاه بیرون زد که جانا بالاخره وقتی به خودش آمد پشت سر اش دوید و با اهم اهمی سعی کرد دوباره به خودش مسلط شود و گفت:_اونجایی که تیدا رو تحویل دادیم همین سمت بود؟! سر تکان داد و گفت:_آره به سمت ورودی! لب هایش را با زبان تر کرد و سر به زیر به دنبالش راه افتاد و وقتی به محل مورد نظر رسیدند جانا به قدم هایش سرعت بخشید و زودتر از مسیحا برای تحویل تیدا شتافت و وقتی تیدا تیدا را در آغوش گرفت عطر تنش را محکم بویید و روی سرش رو بوسید و گفت:_جان و جهان مامانش چطوره؟!خوش گذشت ُعمر ام؟!
و تیدا که مشخص بود حسابی در این چند ساعت کیف کرده است با ذوق دست و پایی تکان داد و جیغ کودکانه ای کشید! روی دست کوچکش را بوسید و لب زد_آخ دورت بگردم!_:زیادی به تیدا وابسته شدی،متوجه این قضیه هستی؟! به سمت صدای بم و گیرایش برگشت و گفت:_از کجا به این نتیجه رسیدی؟!
_وقتی تیدا رو تحویل دادیم اینجا من با حرف های مسئولش و بررسی اونجا به این باور رسیدم که اگه تیدا رو اینجا بذاریم از اینکه با خودمون ببریمش هم جاش امن تره، بنابراین تمام مدت استرسی از بابت تیدا نداشتم، ولی هر لحظه که به تو نگاه کردم انگار که یه چیز گمشده ای داشته باشی مدام به اطراف نگاه میکردی، به ساعت گوشیت و این پا اون پا میکردی و وقتی جلوی در اینجا رسیدیم با دو خودت رو پرتاب کردی داخل و با بغل کردن تیدا و عطر بوی تنش بالاخره اون آرامش همیشگی به چشم هات برگشت!