دانلود رمان قمار جوکر از عطیه شکری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دخترک دو قدم به عقب برداشت و اخم غلیظی کرد: از من چی می خوای؟ چشمان جوکر برق عجیبی زد که ترس را به دل دخترک راه داد: می خوام نمایش تو رو ببینم سرگرمم کن! – مثله این که اشتباه گرفتی نمایش کار توعه نه من! پسرک جوکر پشت دست دختر را بوسید و لبخند زیبایی زد: ولی من مطمئنما تو ماهرتری!
تو چیزی برای سازمان و خواسته هاشون نیستی… عجیب نیست برات؟ چرا بابای عزیزت تو رو به جای یکی دیگه از زیر دستاش می فرسته به ماموریت هایی با این سطح خطر؟ یا این که تو رو مجبور کرده پنهونی جای یه قاتل مزد بگیر کار کنی؟ هیچ کدومش برات عجیب نیست؟ تارا سرش را به طرفی کج کرد و چشم گردو کرد و با لحن مرموزی آرام و شمرده
لب زد: راجب سطح خطر تو که شک دارم، هدف خیلی آسونی بودی ولی در جوابت باید بگم که من یکی از بهترینای سازمانم طبیعیه کارهای سخت و پر چالش مال امثال من باشه.
– تو خیلی احمقی، یه روز که دیگه بهت نیاز نداشته باشن سرتو زیر آب می کنن. با حرکتی غافل گیر کننده روی سونیا خیمه زد و با چاقوی درون دستش گلوی او را کاملا برید و آخرین نفس هایش را قطع کرد و پر از اعتراض غرید: دیگه داشتی حوصله ام رو سر می بردی. کارت آس پیک مشکی-طلایی اش را داخل زخم گردن دخترک فرو برد و پتو را تا روی سرش بالا کشید.
نگاه آخرش را به اتاق خواب تقریبا مرتب سونیا انداخت و از همان پنجره ای که داخل آمده بود بیرون پرید و دستکش های خونی اش را درآورد و درون کاوری جا داد و داخل جیب کتش گذاشت. کلاه مشکی اش را از روی سرش برداشت و داخل سطل زباله ای انداخت و موهای قهوه ایی رنگ و بلندش را با روسری پوشاند. سوار اتومبیل مشکی رنگش شد و به سمت خانه حرکت کرد. باید می رفت تا گزارش کارش را به پدرش بدهد.
کمی بعد مقابل ساختمان سفید-طلایی ویلا توقف کرد و از خودرو پیاده شد و درهایش را قفل کرد. نگاهی به ساعت مچی دست چرمی اش انداخت و زیر لب آهی کشید. ساعت از دو و نیم شب گذشته بود و پدرش الان باید در حال دیدن خواب هفت
پادشاه باشد.