دانلود رمان فابل(جلد اول) از آدریان یانگ با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من ” فابل ” هستم. پدرم قوانین دریانوردی رو زیر پاش گذاشته بود و عاشق غواص کشتی خودش شده بود،عاشق مادرم…
توی دریانوردی و تجارت روی آب باید عشق رو بیرون کشتی بذاری و بعد سوار بشی ولی پدرم “سینت” عاشق مادرم شد و بعد از به دنیا اومدن من توی کشتی زندگی میکردیم…همون کشتی ایی که وقتی فقط ۱۴ سالم بود تو طوفان غرق شد و مادرم رو ازم گرفت…
پنج قانون وجود داشت. فقط پنج.
و از زمانی که آنقدر بزرگ شده بودم که با مادرم از دکل ها بالا رفتم آنها را برای پدرم می خواندم. در نور شمع کم محل اقامتش در لارک او مرا نگاه میکرد یک دستش را روی دمش و دست دیگرش را روی لیوان چاودار سبز رنگی که روی میزش می نشست. ا چاقوی خود را در جایی که میتوانید به آن برسید نگه دارید. 2 هرگز و هرگز به کسی بدهکار نباشید. 3 هیچ چیز رایگان نیست. همیشه از یک حقیقت دروغ بسازید. 5 هرگز و تحت هیچ شرایطی آنچه و چه کسی برای شما مهم است را فاش نکنید.
از زمانی که او مرا در جوال رها کرد هر روز طبق قوانین سنت زندگی میکردم و آنها مرا زنده نگه داشتند. حداقل زمانی که با کشتی دور میشد من را با این مقدار رها میکرد نه یک بار به عقب نگاه میکرد. وقتی به ساحل نزدیک میشدیم. رعد و برق بالای سر ما غر میزد آسمان تاریک می شد و هوا با زمزمه طوفان بیدار میشد. من افق را مطالعه کردم و شکل امواج را تماشا کردم گل همیشه بهار در راه بود. اما اگر طوفان بد بود. صبح در جزایر حائل نبود. و اگر او آنجا نبود. من نمی توانستم معامله کنم.
چشمان سیاه کوی به تور آبیالون در دامانم افتاد جایی که کیسه آتشی که از صخره جدا کرده بودم درون یکی از صدف ها پنهان شده بود. من اون دختر احمقی که قبلا بودم نبودم به سرعت متوجه شده بودم که بستن كيف به ابزارم مانند بقیه لایروبها فقط از آنها دعوت میکند که آن را از کمربندم بردارند. و هیچ کاری نمی توانستم در مورد آن انجام دهم من با آنها همتای فیزیکی نداشتم بنابراین از آخرین باری که اسباب کشی ام را از من دزدیدند. جواهرات و سکه ها را در داخل ماهی و آبریز مخفی کرده بودم.
جای زخم مچ دستم را با نوک انگشتم دنبال کردم و مانند ریشههای درخت رگ آن را تا بالای ساعد داخلی تا آرنج دنبال کردم برای مدت طولانی این تنها چیزی بود که مرا در جزیره زنده نگه داشت. جوالی ها اگر نگوییم خرافاتی نبودند و هیچ کس نمی خواست با دختری که نشانی مانند این داشت. کاری کند. تنها چند روز پس از اینکه سنت مرا ترک کرد پیرمردی به نام فرت شایعه ای را در اسکله شروع کرد مینی بر اینکه توسط شیاطین دریایی نفرین شده ام. اسکیف آهسته شد و من ایستادم و با توری که روی شانه ام آویزان بود از کناره پریدم میتوانستم چشم های کوی را روی خودم حس کنم پوسته عمیق زمزمه های او در پشتم وقتی با سرعت از کم عمق بیرون میرفتم هر کس برای خودش روی جوال بود مگر اینکه با مکر چیزی به دست بیاید.