دانلود رمان تاج دوقلو (جلد اول) از کاترین دویل ، کاترین وبر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شاهزاده خانم های دوقلو که در بدو تولد از هم جدا شده اند. یکی ب عنوان ولیعهد بزرگ شده و دیگری به عنوان یک نوزاد گرفته شده و برای ربودن خواهرش، سرقت تاج و انتقام قتل والدین بزرگ شده است. رن گرین راک همیشه میدانست که روزی جای خواهرش را در قصر خواهد دزدید. او که از بدو تولد برای بازگشت به محل قتل والدینش و غصب تنها بازمانده آموزش دیده است، برای به قدرت رسیدن و محافظت از جامعه جادوگرانی که دوست دارد. پرنسس رز والهارت میداند که با قدرت، مسئولیت به وجود میآید. ازدواج در یک پادشاهی وحشیانه در انتظار است، و او اجازه نخواهد داد که موضوع کوچکی مانند بیدار شدن در وسط بیابان در جمع یک آدم ربا بسیار گستاخ (و خوش تیپ) مانع از انجام وظیفه سلطنتی او شود. اما زندگی بیرون از دیوارهای کاخ وحشیتر و زیباتر از آن چیزی است که او تصور میکرد، و جادوگرانی که او مدتها از آن میترسید شاید تبدیل به خانوادهای شوند که هرگز نمیدانست گم شده است. چه کسی قرار است تاج را بگیرد؟
شن بعد از آن دست رز را گرفت و او را از روی ماسههای ساحل جلو برد. رز متوجه شد که بیاختیار دست او را محکم گرفته است؛ نمیخواست ولش کند. غریبهای که همین دو روز پیش دیده بود، حالا تنها تکیهگاهش در این سرزمین بیگانه بود و رز به این نتیجه رسیده بود که بدون او احساس امنیت نمیکند. خوشبختانه شنلش همان نزدیکی افتاده بود. رز آن را از روی ساحل برداشت و دور خود پیچید.
سرش را برگرداند تا ببیند چقدر راه آمدهاند. نوک صخرهها توی مه از نظر پنهان شده بود. حتماً خیلی با آنها فاصله داشت. رز آرزو کرد ای کاش سلست او را در حال پایینرفتن از صخره میدید. هر بار که یواشکی میرفتند تا از درختهای باغ سیب بچینند، سلست از رز بالاتر میرفت. دوستش از سقوط نمیترسید، از این میترسید که با بالانرفتن چه چیزی را ممکن بود از دست بدهد. ادعا میکرد بهترین سیبها نوک درخت میرویند. سلست سیبها را از درخت پایین میانداخت و رز همه را توی دامنش جمع میکرد، بعد دوتایی با هم سراغ کامرون میرفتند و اصرار میکردند با آنها برایشان تارت سیب درست کند. بعدازاین امکان نداشت رز از بالارفتن از درخت سیب بترسد.
رن همانطور که وسط کتابخانه ایستاده بود به صدای قدمهای خواهرش که دور میشد، گوش داد. باید صبر میکرد تا رز وارد کاخ شود، آنوقت میتوانست از آنجا برود. خنگی خواهرش به نفعش واقع شده بود. البته تردید نداشت که رز در متقاعدکردن پادشاه اَلریک ناموفق میماند، ولی حالا که خواهرش در تالار مهمانی بود، رن میتوانست با خیال راحت برود سروقت وزیر. انگشتهایش را که هنوز در اثر جادو گزگز میکردند بهسمت خنجرش دراز کرد. افسون موفقش درونش را لبریز از احساسی گرم و ناخوشایند کرده بود.
تابهحال هرگز چنین قدرتی را تجربه نکرده بود. هیچوقت فکر نمیکرد بتواند یک لباس پارهپوره را به چنان پیراهن باشکوه و زیبایی تبدیل کند. دقیقاً شبیه همان پیراهنی شده بود که خودش به تن داشت. البته که رز هیچکدام از اینها را نمیدانست. او فکر میکرد افسون رن باید هم همینقدر بینقص باشد. رن از این فکر با خشنودی پیش خود لبخند زد. شاید ترکیب ماسهٔ اورا و ماسهٔ کویر که بر لباس رز نشسته بود جادویش را قویتر کرده بود. خاکی که متعلق به مکانهای جادویی بود قدرت بیشتری داشت و برای اجرای افسون بهتر بود؛ ولی باید مطمئن میشد.