دانلود رمان مرثیهای برای روح (جلد اول) از ناتاشا نایت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من با خون اصیل توی رگهام متولد شدم. وارث یک پادشاهی قدرتمند. ثروت، قدرت، اشرافیت. وسوسهها خطرناکتر از اون چیزی هستن که بتونی دربرابرشون مقاومت کنی. تا اینکه کسی سعی کنه همه چیز رو ازت بدزده. زخمی و شکسته، از میان شعلههای اتش بیرون اومدم. حالا برگشتم تا چیزی رو که مال من بوده پس بگیرم. انتقام. اولین کاری که قراره بکنم اینه که آیوی مورنو رو همسر خودم کنم. و دومین کار؛ اونقدر خمش کنم تا در هم بشکند.
یک قدم و سپس قدم دیگری برداشتم. دسته گلم رو طوری گرفتم که انگار تنها راه نجات منه. ناخن هام رو به پوست کف دستم فشردم. خون لغزید، دستم رو خیس کرد. درد باعث میشد تسلیم سرگیجه نشم. هزاران شمع کلیسا رو روشن کرده بودن، موسیقی بیشتر برای مراسم فاتحه مناسب بود تا عروسی. حدس میزنم نامزدم خودش این رو انتخاب کرده. حداقل به لباس میومد. نامزدم منظوری داشت و من میفهمیدمش.
چشمام بهش قفل شد. اون کمی به سمت ما چرخیده بود و ما رو تماشا میکرد. برادرم من رو از کنار مهمانانمون عبور داد. فقط یکی دو تاشون رو میشناسم. بیشتر مرد هستن. تقریبا دوجین از مردها حضور داشتن. مادر خودم غایب بود. نگاهی به برادرم انداختم، لکه ی تیرهای از خاک یا خون روی یقه اش دیدم. قبلاً بهش توجه نکرده بودم و میخواستم بپرسم چیه اما نپرسیدم. آروارهاش منقبض و چشمانش جدی بود. باید پدرم من رو داخل راهرو همراهی میکرد اما نمیتونه این کار رو انجام بده.
غم وجودم رو فراگرفت. اما زمانی برای غصه خوردن ندارم. اینجا نه. الان نه. چون تقریباً به اونجا رسیده بودیم. به کف سنگ مرمر صیقلی و سرد در برابر پاهای برهنه ام نگاه کردم و آخرین قدم هام رو به سوی محراب برداشتم. جایی که صداها برام گوشخراش میشدن. این رویای عجیب به نوعی واقعیت زندگی منه.
برادرم من رو چرخوند تا باهاش روبرو بشم. نقابش رو برداشت سپس خم شد تا گونه سردش رو به گونه ام بچسبونه. از روی شانه ی برادرم چشمام رو به نامزدم دوختم. چهرهاش هنوز نامشخص بود. اما اون ما رو تماشا میکرد. تماشام میکرد. برق چشمه ای فندقیاش رو میدیدم.