دانلود رمان قلب مدفون از فرانسیس هاردینگ با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
«ساکنین جزیره ی «میریاد» برای قرن ها، خدایان بی رحم و ترسناکی را می پرستیدند که از زیر دریا سر بر می آوردند. اکنون، سی سال از نابودی خدایان می گذرد و افرادی که جرأت می کنند به زیر آب بروند و بقایای جادویی خدایان را پیدا کنند، می توانند ثروت زیادی را از طریق فروش این بقایا به دست آورند. نوجوانی چهارده ساله و بی سرپرست به نام «هارک»، از طریق تعریف کردن داستان هایی غیرواقعی به مشتریان ساده لوح پول درمی آورد، در حالی که آرزوی آینده ای بهتر را در سر دارد. بهترین دوست «هارک»، «جلت»، همیشه از او مراقبت کرده است. «جلت» اما فریبکار، سوءاستفاده گر و خطرناک نیز هست. درست زمانی که فرصت هایی جدید برای «هارک» پیش می آید، «جلت» او را وارد یک نقشه ی مخاطره آمیز دیگر می کند. «جلت» در این ماجراجویی تا آستانه ی غرق شدن پیش می رود اما…
هارک همینجور ماتومبهوت مانده بود. حس عجیبی داشت، خالی و سبک بود.
آبی که کره را در خود کشیده بود زیر سایه صخره تاریک بود. موجها آرام به هم تنه میزدند و بعد از هم جدا میشدند و آب درخشان میانشان پخش میشد. تورِ کف روی آب کشیده میشد و حرفهایی را به زبان دریا هجی میکرد، حرفهایی که اگر هارک بهاندازهی کافی بهشان چشم میدوخت، شاید میتوانست بخواندشان.
نسیمی که زیر صخره برآمده میوزید، خیلی خنک و آرامشبخش بود. آبچالههای خنکی که هارک وسطشان ایستاده بود خوشایند بودند و پاهایش را قلقلک میدادند. حس خلأ و سبکی در وجودش گسترده شد و تا نوک انگشتانش رسید. ذهنش ساکت بود.
دارم چیکار میکنم؟
هارک محکم خودش را تکانتکان داد. چند وقت بود که همینجوری آنجا ایستاده بود؟ نمیدانست. باید همین حالا دستبهکار میشد، وگرنه جلت…
سکوت توی سرش نجوا کرد: شاید همین حالا هم دیگه دیر شده باشه. میتوانست در آن سکوت بغلتد و آنوقت واقعاً دیر میشد، دیگر کاری از دستش برنمیآمد…
هارک با خودش گفت: جلت اون پایینه. فکرت رو به کار بنداز! لحظههای ارزشمند مثل حلقههای زنجیر که روی قرقره میسرید شتابان از دستش میگریختند.
بهطرف چرخ بزرگ دوید و نزدیکترین پرهاش را گرفت و آنقدر کشید تا بازوهایش درد گرفتند. با تمام قوا زور زد تا بالاخره موفق شد زنجیر را یک سانتیمتر جابهجا کند، اما بهمحض اینکه دستش کمی شل شد، زنجیر دوباره سر خورد و برگشت پایین. کره سنگینتر از آن بود که هارک بتواند بدون وزنهی تعادل تنهایی بکشدش بالا.