دانلود کتاب زهرچشم از یگانه نعمتی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ماهک، دختریست جسور، مستقل و بیپروا… کسی که نه از قضاوت میترسد، نه از حرف مردم. اما سرنوشت گاهی با یک سوءتفاهم ساده، همه چیز را از ریشه دگرگون میکند. او ناخواسته وارد مسیری میشود که انتهایش به عقد با سیدعلی ختم میشود — پسری سنتی، سختگیر، و پسر حاج محمد؛ مردی که در محل به نامش قسم میخورند و هیچکس جرات ندارد روی حرفش حرف بزند. ماهک و علی، مثل دو قطب مخالفاند؛ یکی آزادیخواه و رها، و دیگری پایبند به اصول و تعصباتش. اما وقتی مجبور به همنفس شدن میشوند، کمکم میان دعواها، سردیها، و فاصلهها… جرقههایی شکل میگیرد که شاید اسمش عشق باشد.
_على مادر؟ اتفاقی برای خواهرت افتاده؟ من هر چی باهاش حرف میزنم چیزی نمیگه نگرانشم مادر… پایش را روی دمپایی میگذارد و مسح میکشد. _چیزی نیست حاج خانم یه مشکلی برای دوستش پیش اومده بخاطر همین ناراحته. شما نگران نباش دورت بگردم. حاج خانم روسری گلدارش را مرتب میکند و علی بعد از شستن دستانش صاف میایستد و حوله را با تشکر آرامی از دست مادرش میگیرد. -چطور نگران نباشم آخه؟! وقتی چشماش کاسه خونه دلم انگار تیکه
تیکه میشه. مشکل دوستش خیلی حاده؟! علی بعد از خشک کردن صورتش دوباره نگاه بند نگاه نگران مادرش میکند و لبخندی میزند: درست میشه مامان خدا بزرگه! حاج خانم زیر لب دعا میکند و علی خم میشود پیشانی اش را کوتاه میبوسد و لب میزند: حاج عمو از مسجد برنگشته؟! حاج خانم فاصله میگیرد و طبق عادتش دوباره با روسری اش ور میرود: نه مادر… برنگشته هنوز. صدای زنگ خور گوشی اش توجهش را جلب میکند و حاج خانم بعد از گرفتن حوله او را
توی حیاط تنها میگذارد و داخل ساختمان میشود. تماس سینا را وصل میکند و نگاهش بی اراده سمت پنجره اتاق رها کشیده میشود. -بله؟! -سلام آقای کاشف. عصرتون بخیر… دستی به موهای نمدارش میکشد و جواب میدهد: سلام خوب هستین؟! سینا بی طاقت و کوتاه جواب میدهد و سپس آرام میگوید. _گفته بودین خبری شد بهتون اطلاع بدم. ضربان قلب علی بالا میرود و بعد از سه روز بی خبری و همپای عماد گشتن و به جایی نرسیدن، بالاخره یک خبری …