میهن بوک
دانلود رمان | میهن بوک منبع رمان های رایگان جدید و عاشقانه
میهن بوک
دانلود کتاب نیلوفر آبی pdf از زهرا با لینک مستقیم

دانلود کتاب نیلوفر آبی از زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

با تمام توانم تقلا کردم و ملتمسانه زمزمه کردم: – نه… تو رو خدا… هر کاری میخوای با من بکن، ولی به اون دست نزن! همه‌ چیز در هم شکسته بود. صدای فریادهایم در میان هیاهوی نابودی گم شده بود. اما او… او کجا بود؟ با چشمانی که از خشم و درمان سرخ شده بود، به تن بیجانش که میان خونش غوطه‌ور بود، زل زدم. آیا این پایان باشکوه یک امپراتوری بود؟ وقتی چاقو را بار دیگر بالا برد، فریادی از عمق وجودم بیرون جهید: – نههههههه! ولی پیش چشم‌هایم، چاقو در قلبش فرو رفت… و بعد، ناله‌ای ضعیف و معصومی که برای همیشه خاموش شد. من ماندم و جهانی که دیگر وجود نداشت… این، سقوط یک امپراتوری بود!

خلاصه کتاب نیلوفر آبی

“حامی” حضورش رو حس کرده بودم، یک حضور قوی… روی کاناپه‌ای که داخل باشگاه بود نشسته بودم و تقریبا در قسمت تاریک بودم و می‌دونستم دیده نمی‌شم از درد و سخط دستام رو مشت کرده بودم. اونقدر افسار پاره کرده بودم که ممکن بود گردن این دخترو بشکنم. عنان غضب رو در دست گرفته و سعی می‌کردم بهش لگام بزنم چیزی که خیلی برام سخت بود. _بشین! صدای حبس نفساشو شنیدم و مسخره به نظر می‌رسید اما صدای ترسش عصبی ترم می‌کرد. عصیانگر ترم

می‌کرد… باید اروم میشد. -کاری با من دارید؟ _بشين. لعنتی صدای لرزون و نفسای کش اومده اش اذیتم می‌کرد. و لعنت بهش که حس صداش نت صداش، خفه می‌کرد، اشفتگیمو چشمامو بسته بودم تا متوجه خون‌خواریم نشه… نزدیک شد و صدای قدماش رو می‌شنیدم. روی صندلی نشست و گفت: حالتون خوبه؟ صداش، صداش یک زاناکس قوی بود.. نقاط درد مغزم رو مختل می کرد. _خوبم. باید حرف می‌زد. -کاری با من داشتید؟ _حرف بزن. سکوت کرد.. _چی؟ با غیض

گفتم: کری؟ میگم حرف بزن؟ خ..خب چی باید بگم؟ لعنت به صداش… صداش مسیح، صداش.. متزلزل می‌کرد خشمم رو. روی نقطه های سیاه اثر می‌گذاشت و خشم رو با تزریق یک زاناکسی که از صداش به وجودم تزریق می‌شد، رام می‌کرد. سکوت کرده بود. سكوتش باعث درد می‌شد جیغ مغزم بلند شد و با دردو فریاد گفتم:لالی؟ حرف بزن ببینم!صدای ضربان قلبش رو می‌تونستم بشنوم چشمامو باز نمی‌کردم… از خودم می‌ترسیدم که بلایی سرش بیارم. جمع شدن بدنشو متوجه شدم …

گزارشم رو داخل کاردکس نوشتم و بعد از لبخند کوتاهی برای پیرمردی که به تازگی بستری شده بود راهی استیشن شدم. گردنم رو فشاری دادم و به مبینا گفتم: _دلی کو؟ تند تند در حال تایپ کردن چیزی بود. بدون نگاه کردن به من گفت: _رفت بخش عفونی،الان میاد. اهانی گفتم و روی صندلی نشستم. شدیدا خسته و خواب الود بودم. چشمام تو این سه روز حسابی اذیت شده و خواب برام حروم شده بود. گردنم رو ماساژ دادم. چشمام بی اختیار بسته می شد. خواب وسوسه کنان نزدیکم می شد. باید هوشیار می شدم. جلسه مهمی با چندتا از پزشکا داشتیم.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
با تمام توانم تقلا کردم و ملتمسانه زمزمه کردم: – نه… تو رو خدا… هر کاری میخوای با من بکن، ولی به اون دست نزن! همه‌ چیز در هم شکسته بود. صدای فریادهایم در میان هیاهوی نابودی گم شده بود. اما او… او کجا بود؟ با چشمانی که از خشم و درمان سرخ شده بود، به تن بیجانش که میان خونش غوطه‌ور بود، زل زدم. آیا این پایان باشکوه یک امپراتوری بود؟ وقتی چاقو را بار دیگر بالا برد، فریادی از عمق وجودم بیرون جهید: – نههههههه! ولی پیش چشم‌هایم، چاقو در قلبش فرو رفت… و بعد، ناله‌ای ضعیف و معصومی که برای همیشه خاموش شد. من ماندم و جهانی که دیگر وجود نداشت… این، سقوط یک امپراتوری بود!
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    نیلوفر آبی
  • نویسنده
    زهرا
  • صفحات
    ۳۲۸۵
خرید کتاب
60,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • میهن بوک
  • 60,000 تومان
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

درباره سایت
میهن بوک
دانلود رمان: میهن بوک پایگاه معرفی و دانلود بهترین رمان های الکترونیکی PDF , EPUB و صوتی کمیاب رایگان فارسی و خارجی جدید و قدیمی بدون سانسور
آمار سایت
  • 4753 نوشته
  • 491 محصول
  • 366 کامنت
  • 1171 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " میهن بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.