پست های ویژه
دانلود کتاب میراث یاس از سیما نبیان منش با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یاس، دختری مستقل و جویای کاره که می‌خواهد روی پای خودش بایسته و خرج زندگیش رو خودش می‌کند. دوست صمیمیش، که برای مردی بانفوذ و ثروتمند به نام میراث کار می‌کنه، بهش پیشنهاد می‌دهی مهماندار هواپیمای خصوصی اون بشه. اما هنوز روز اول کاریش تموم نشده که با رفتارهایی از طرف می‌شود که از حریم حرفه‌ای و مسیر زندگی یاس رو برای همیشه تغییر می‌کند…
از روی تخت رفت پایین و بعد خم شد و شلوارشو از روی زمین برداشت که بپوشه انگار واقعا قصد رفتن داشت و خسته شده بود از کل کل کردن با من یعنی من واقعا یه دختر خسته کننده بودم؟ دختری که به پسر اینقدر سریع تصمیم میگیره تنهاش بزاره!؟ چون دیدم واقعا قصد پوشیدن شلوارش رو داره پرسیدم میخوای بری؟ شلوارشو صاف نگه داشت که بپوشه و همزمان پوزخندی زد و گفت: از اول اومدنم به اینجا اشتباه بود. فورا از روی تخت پایین اومدم و به سمتش رفتم رو به روش ایستادم و بعد شلوارو از دستش بیرون کشیدم و گفتم: نرو ميراث. بازم پوزخند زد تا بهم بفهمونه چقدر از دستم عصبانی و کفریه این نشون از کم حوصلگیش بود. البته کم حوصلگی و بی طاقتیش! خشمگین نگاهم کرد و گفت: اول میبندیم به رگبار و هزار انگ بهم میچسبونی بعد میگی نرم؟
هوس باز که شدم… شق القمر هم که شدم.. خب دیگه چی؟ به وقت موردی رو از قلم نندازی نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
– ميراث لطفا… راضی نشد. نگاهی به حالت پر خواهش صورتم انداخت و گفت؛ بده شلوارو من برم… بیخودی اینجا موندم تو اصلا از دیدن من خوشحال نشدی و الان هم نیستی قلب. فقط اشتباه میکرد من واقعا دوستش داشتم از صمیم میخواستم اطمینان پیدا کنم قرار نیست تو زندگیش نقش یه بازیچه رو داشته باشم دلگیر نگاهش کردم و گفتم نه خیر اشتباه میکنی.. اصلا هم اینطور نیست چشماشو بازو بسته کرد و جواب داد: چرا دقیقا همینطوره بده شلوارو گممو گور کنم و برم رد کارم… بده…. عقب رفتم و دستمو پشت کمرم گذاشتم که شلوارشو بهش پس ندم و بعد هم پرسیدم ازم عصبانی هستی!؟ خیلی صریح و بی خجالت جواب داد: اونقدر که تا نکنمت آروم نمیشم و این عصبانیت خاموش نمیشه!
ولی بیخیال. اعصاب واسم نذاشتی بده من شلوارو برم پاس اعصاب منو شخمی تر از این که هست نکن… شلوارشو بهش ندادم گفتم -اگه میخوای از من عصبانی و ناراحت باشی یا حتی قهر کنی باشه.هم قهر باش هم عصبانی اما من نمیزارم بری…شبو همینجا بمون… دست به کمر بهم خیره موند. واسه اینکه بدونه مصمم گفتم: اینجوری نگام نکن… در هر صورت من شلوارتو بهت نمیدم اونوقت توهم مجبور میشی لخت بری خونه نفس عمیقی کشید و بعد از چند دقیقه تماشا کردنم بدون اینکه چیزی و بگه حرفی بزنه رفت سمت تخت…. نفس عمیقی کشید و بعد از چند دقیقه تماشا کردنم بدون اینکه چیزی و بگه حرفی بزنه رفت سمت تخت… پتورو کنار زد و روی تخت دراز کشید بدون اینکه به من محل بزاره مثلا قهر بود و دلگیر. سگرمه هاش که بدجور توهم بودن و این یعنی حسابی از دست من شاکیه!
شلوارشو مرتب کردم و گذاشتم به گوشه سرسخت اما قابل رام شدن این تصور من از شخصیت اون بود البته فقط در پاره ای مواقع به آرومی کنارش دراز کشیدم صم بکم زل زده بود به سقف. کنارش که دراز کشیدم ارش که دراز کم پرسیدم دیدن سقف رو به من ترجیح میدی!؟ از کنج چشم نگاهی به صورتم انداخت و بعد با سردترین حالت ممکن گفت اساسات و با شب بخير!
سيما تبيان منش این شب بخیر به گمونم به معنی دیگه هم داشت. یه چیزی شبیه به “خفه شو! اما من دلم نمیخواست اینجوری دلگیرانه بخوابیم وقتی که از دست هم دلخور و ناراحت هستیم. لبخند زدم و پرسیدم -شب بخیر یعنی یاس دهنتو ببند و ساکت شو ؟ بی خجالت و من من کردن جواب داد: دقيقاااا… من که توجهی نکردم. من میخواستم اون باهام مهربون باشه همونطور که من بودم.دستمو روی سینه اش گذاشتم و آهسته نوازشش زدم.
